قاآنی:رسید نامهٔ دلدار دوشم از شیراز دوان گرفتم و بوسیدم و نمودم باز
❈۱❈
رسید نامهٔ دلدار دوشم از شیراز
دوان گرفتم و بوسیدم و نمودم باز
نوشته بود مرا کای مقیم گشته به ری
چه روی داد که دل برگرفتی از شیراز
❈۲❈
شنیدهام که به ری شاهدان شنگولند
همه شکاری و نخجیرگیر و صیدانداز
هلاک هستی قومی به چشمکان نژند
کمند خاطر خلقی به زلفکان دراز
❈۳❈
گمان برم که بدان دلبران سپردی دل
دریغ از آن همه مهر و وفا و عجز و نیاز
هنوز غبغب سیمین من چو گوی سفید
معلق است در آن زلفکان چوگانباز
❈۴❈
دو مژه دارم هر یک چو پنجهٔ یشاهین
دو طره دارم هر یک چو چنگل شهباز
هلا چه شکوه دهم شرح حال خود بنویس
که تا کجایی و چونی و با کهای دمساز
❈۵❈
قلم گرفتم و بنوشتمش جواب که من
نه آن کسم که دل داده از تو گیرم باز
پس از فراق که کردم بسیج راه عراق
شدم سوار بر آن برقسیر گردونتاز
❈۶❈
به نعل اسب نبشتم بسی تلال و وهاد
بهکام رخش سپردم بسی نشیب و فراز
به ری رسیدم پیش از وصول موکب شاه
تبم گرفت و تنم زار شد چو تار طراز
❈۷❈
چو خسرو آمد تب رفت و گرد غم بنشست
زمین سپردم و بردم به تخت شاه نیاز
قصیده خواندم و کرد آفرین و داد صله
به خانه آمدم و در گشوده بستم باز
❈۸❈
دلم ز وجد تو گفتی که میزند ناقوس
تنم ز رقص تو گفتی که میکند پرواز
حریفکی دو سه جستم ظریف و نادرهگوی
شدم به خلوت و در را به روی کرده فراز
❈۹❈
به پهلوی صنمی ماه دلبران چگل
به مشکمویم قمری شاه شاهدان طراز
گهی به ساقی گفتم که خیز و می بگسار
گهی به مطرب گفتم تو نیز نی بنواز
❈۱۰❈
دو چشمم از طرفی محو مانده در ساقی
دو گوشم از جهتی باز مانده در آواز
نداده حادثهیی رو ز هیچ سوی مگر
شب گذشته که کردیم ساز عشرت ساز
❈۱۱❈
میان مطرب و ساقی فتاد عربدهای
چنان که کار به سیلی کشید و ناخن و گاز
به فرق مطرب ساقی شکست شیشهٔ می
به کتف ساقی مطرب نواخت دستهٔ ساز
❈۱۲❈
چه گفت ساقی گفتا کجا جمال منست
چه حاجتست که مطرب همی زند شهناز
چهگفت مطربگفتاکجا نوای منست
چه لازمست که ساقی همی دهد بگماز
❈۱۳❈
من از کرانه ی مجلس به هر دو بانگ زدم
بدان مثابه که سرهنگ ترک با سرباز
همی چهگفتمگفتمکه با فضایل من
نه باده باید و ساقی نه رود و رودنواز
❈۱۴❈
که ناگه آن یک دلقم گرفت و این یک حلق
کشانم از دو طرف کای حریف شاهدباز
تو آن کسیکه به زشتی ترا زنند مثل
تو را چه شد که به هر نازنین فروشی ناز
❈۱۵❈
تو را که گفت که با روی زشت رخ بفروز
تو را که گفت که با پشت گوژ قد بفراز
زکبر نرمک نرمک به هر دو خندیدم
چنانکه خندد از ناز دلبری طناز
❈۱۶❈
بگفتم ار بشناسید نام و کنیت من
به خاک مقدم من برنهید روی نیاز
ابوالفضایل قاآنی ار شنیدستید
منم که هستم مداح شاه بنده نواز
❈۱۷❈
چو این بگفتم ساقی گرفت زلف به چنگ
که بهر خاطر من ای ادیب نکته طراز
بهار آمد و دی رفت و روز عید رسید
برای تهنیت شه یکی چکامه بساز
❈۱۸❈
ببر نخست سوی خواجهٔ بزرگ بخوان
اگر قبول وی افتد بگیر خط جواز
سپس بهحضرت شاهجوان بخوان و بخواه
یکی نشان که به هر کشورت کند اعزاز
❈۱۹❈
قلم گرفتم و بعد از سپاس بارخدای
به مدح شاه بدینسان شدم سخنپرداز
که فر خجسته بماناد روزگار دراز
خدایگان سلاطعن خدیو خصمگداز
❈۲۰❈
سپهر مجد محمّد شه آفتاب ملوک
که چهر شاهد دولت ازو گرفته طراز
قضا به قبضهٔ حکمش چو ناخن اندر مشت
قدر به چنگل قهرش چو آهن اندر گاز
❈۲۱❈
به حزمگفته قوانین عقل را برهان
به جود کرده مواعید آزرا انجاز
به همرکابی جودش گدا شود پرویز
به هم عنانی عزمش زمینکند پرواز
❈۲۲❈
زهی به مرتبت از هر چه پادشا مخصوص
زهی به منزلت از هرچه حکمران ممتاز
به جای نقطه ز کلکش فروچکد پروین
به جای نکته ز لفظش عیان شود اعجاز
❈۲۳❈
سمند عزم ترا عون کردگار معین
عروس بخت ترا ملک روزگار جهاز
به از عدالت محضست بر عدوی تو ظلم
به از قناعت صرفست با ولای تو آز
❈۲۴❈
مرا ز عدل تو شاها حکایتی است عجیب
کهکس ندیده و نشیده در عراق و حجاز
شنیدهامکه دد و دام و وحش و طیر همه
شکستهبال بهکنجی نشستهاند فراز
❈۲۵❈
فکنده مشورتی در میانه وگفتند
که عدل شاه در رزق ما ببست فراز
نه صید بیند یوز و نه میش یابد گرک
نه غرم دَرَد شیر و نه کبک گیرد باز
❈۲۶❈
تمام جانوریم و ز رزق ناگزریم
یکی بباید با یکدگر شدن انباز
به رسم آدمیان هرکدامی از طرفی
ز بهر رزق نماییم پیشهیی آغاز
❈۲۷❈
ز بهر کسب یکی گوهر آرد از عمان
ز بهر سود یکی شکر آرد از اهواز
پلنگ از مژه سوزنکند شود خیاط
هژبر از مو دیباکند شود بزاز
❈۲۸❈
عقاب آرد خرمهره از سواحل و بحر
دکانگشاید و در شهرها شود خراز
به روزگار تو چون نظم جانوران اینست
ز نظم آدمیان خسروا چه رانم راز
❈۲۹❈
شها سکندر رومی به همعنانی خضر
نخورده آب بقا باز مانده از تک و تاز
تویی سکندر و خضریست پیشکار درت
که آب خضر به خاکش نهاده روی نیاز
❈۳۰❈
فرشتهایست عیانگشته در لبان بشر
حقیقتی است برآورده سر ز جیب مجاز
به مدح او همه اطناب خوشترست ارچه
مثل بودکه ز اطناب به بود ایجاز
❈۳۱❈
شهنشها ملکا شرح حال معلومست
از اینکه قافیهٔ شعرکردهام شیراز
به ری اقامت من سخت مشکلست از آنک
نه مال دارم و منزل نه برگ دارم و ساز
❈۳۲❈
کم از چارده ماهست تا ز رنج سفر
چو ماه یکشبه هستم قرین کرم و گداز
گر از تو عاقبت کار من شود محمود
ز غم به خویش نپیچم همی چو زلف ایاز
❈۳۳❈
سزد که راتبهٔ رتبهام بیفزایی
به رغم اختر ناساز و حاسد غمّاز
ز مار گرزه همی تا بود سلیم الیم
ز شیر شرزه همی تازند گریز گراز
❈۳۴❈
چنانکه سرو ببالد به باغ ملک ببال
چنانکه ماه بنازد به چرخ مجد بناز
کامنت ها