قاآنی:که فر خجسته بماناد شاه جم اورنگ خدیو ملکستان شهریار بافرهنگ
❈۱❈
که فر خجسته بماناد شاه جم اورنگ
خدیو ملکستان شهریار بافرهنگ
جهانگشای ابوالنصر ناصرالدین شاه
که ساختکوسش گوش سهر پر ز غرنگ
❈۲❈
امان عالم و حرز جهان و جوشن جان
مثال قدرت و تمثال هوش و معنی هنگ
سریر دولت و اکلیل مجد و تاج سخا
پناه دینکنف عدل افسر اورنگ
❈۳❈
بُرندهٔ رگ شریان فتنه درگهِ صلح
درندهٔ دل شیران شرزه در صف جنگ
به تارکش عوض مغز عقل و دانش و هوش
بهپیکرش بَدل پوست فرّ و شوکت و سنگ
❈۴❈
به فرق او ز شعف رقص میکند افسر
به پای او ز شرف بوسه میزند اورنگ
ز استقامت عدلش شگفت نیکز بیم
فروکشد به شکم چنگهای خود خرچنگ
❈۵❈
اگرنه از پی تعظیم جاه او بودی
چو حوت راست نمودی بر آسمان خرچنگ
کمال فضل و هنر را کلام او برهان
لغات دانش و دین رابیان او فرهنگ
❈۶❈
گر آب و آینه از رایش آفریده شدی
نه آن ز لای مکدر شدی نه این از زنگ
زهی دو بازوی بخت ترا خرد تعویذ
زهی ترازوی عمر ترا ابد پاسنگ
❈۷❈
کست به وهم نگنجد از آنکه ممکن نیست
کهکوه قاف بگنجد بهکفهٔ نارنگ
نه یک نهال چو قدر تو رسته در فردوس
نه یکمثالچو روی تو بوده در ارژنگ
❈۸❈
ز سهم تیر تو ارغنده شیر خون گرید
بهبعشهکه از آنبیشهرستهچوب خدنگ
چو قلب منبع روحی چو روح مظهر عقل
چو عقل مصدر هوشی چو هوش جوهر هنگ
❈۹❈
ز شرم روی تو در آسمان نتابد ماه
ز باس عدل تو در کاروان ننالد زنگ
ز پاس عدل تو شاهین به ظهر گرم تموز
ز پرّ خویشکند سایبان به فرقکلنگ
❈۱۰❈
شب سیاه به شبرنگ اگر سوار شوی
ز عکس روی تو گلگون شود همی شبرنگ
چو آفتاب شهاب افکنی بر اوج سپهر
به خصم چون که خدنگ افکنی ز پشت هدنگ
❈۱۱❈
ز موی شهپر جبریل خامهاش باید
مصوّری که زند صورت ترا بیرنگ
ز نعل اسبان هامون وکوه آهنپوش
ز گَرد گردان خورشید و ماه آهنرنگ
❈۱۲❈
ز خون و زهره ی گردان که بر زمین پاشد
گمان بری بهم آمیختند باده و بنگ
ز زخم تیر شود طاس چرخ پالاون
به یال مرگ نهد خم خام پالاهنگ
❈۱۳❈
شها ز سهم وزیر تو پیل رخ تابد
بتازی اسب نگیرد سبق پیادهٔ لنگ
بر اسب چوبین گوبی سوار مومین است
اگر عدوی تو اکوان بود اگر ارچنگ
❈۱۴❈
چو تیغ برکف بر رخش برشویگویی
نشسته شیری بر اژدها نهنگ به چنگ
رخ ستاره مجدّر کنی ز نوک سهام
دل زمانه مشبککنی ز نیش پرنگ
❈۱۵❈
زنقش نعل سم اسب پیلپیکر تو
زمین رزم شود خانه خانه چون شترنگ
مخمر از می و مشکتدو رخز خشمو غبار
مشمّر از پی رزمت دو دست تا آرنگ
❈۱۶❈
شها به آذربایجان تو تاکشیدی رخت
چو دود آذرپیچان شدم ز محنت و رنگ
تو ماه چارده بودی و شانزده ماهست
که بیتو چون مه سی روزه قامتم شده چنگ
❈۱۷❈
کنون که آمدی و آمدم به حضرت تو
به بزم عشرت من زهره برکشد آهنگ
چو نعمت تو قوافی از آن مکرر شد
که بیحضور توام بُد دلی چو قافیه تنگ
❈۱۸❈
هماره تا نبودگوشهگیر در پی نام
همیشه تا نبود بادهخوار طالب ننگ
ز آستان جلال تو هرکهگوشهگرفت
چه باد باد دو چشمش ز خون عقیقی رنگ
کامنت ها