قاآنی:ای زلف تو پیچیدهتر از خط ترسل بر دامن زلف تو مرادست توسل
❈۱❈
ای زلف تو پیچیدهتر از خط ترسل
بر دامن زلف تو مرادست توسل
ریحان خط از زلف شکستهٔ تو نماید
چون عین رقاع از خم طغرای ترسل
❈۲❈
زلفین تو زاغیست سیهکز زبر سرو
بگرفته نگون بچهٔ بازی به دو چنگل
ابروی تو بر چهرهٔ خورشید کشد تیغ
گیسوی تو بر گردن ناهید نهد غل
❈۳❈
گرد لب میگون خط خضرای تو گویی
از غالیه بر آب بقا خضرکشد پل
جز زلف تو بر رخ نشنیدیم که هرگز
در روم گشاید حبشی دست تطاول
❈۴❈
پیچ و خم زلف علیرغم حکیمان
تا چشم گشایی همه دورست و تسلسل
زلفین تو بر چهر توگوییکه ستادست
بر درگه قیصر ز نجاشی دو قراول
❈۵❈
ای ترک بهارست و دلم سخت فکارست
درمانش چهارست: نی و چنگ و گل و مل
یاد آمدم از حالت مستان به گه رقص
هرگهکهگل از باد درافتد به تمایل
❈۶❈
لختی به چمن بگذر و بنگر که چگونه
صلصل به سر سرو درانداخته غلغل
از سبزه و گل سرو بپا سلسله دارد
کافغان کند از دیدن آن سلسله صلصل
❈۷❈
گل بلبلهٔ باده بهکف دارد از شوق
در جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
بالله به چنین فصل مباحست نشستن
با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل
❈۸❈
مطرب چه ستادستی بنشین و بزن چنگ
ساقی چه نشستستی برخیز و بده مل
نایی چه شد امروزکه نی مینزنی هی
خادمکه تراگفتکه می میندهی قل
❈۹❈
تا نی نزنی می نخورم چند تانی
تا می ندهی خوش نزیم چند تأمل
ترکا تو هم از چهرهٔ خود مجمری افروز
در زلف بر او عود نه از خال قرنفل
❈۱۰❈
هر عقده که بینی به دل تنگ من امروز
بگشای و بزن بر خم آن طره وکاکل
برخیز و بده باده بنه ناز و تفرعن
بنشین و بده بوسه بهل ناز و تدلل
❈۱۱❈
نقل می تلخم چه به از بوسهٔ شیرین
کردیم تعقل به ازین نیست تنقل
ها بوسه بده جان پدر چند تحاشی
هی باده بخور جان پسر چند تعلل
❈۱۲❈
می نوش و مخور غصه که با مشعلهٔ می
از مشغلهٔ دهر توانکرد تغافل
بر سنبل و نسرین بچم امروز که روزی
ترسم که چو من روید نسرینت ز سنبل
❈۱۳❈
آوخ که جوانی به هنر صرف نمودیم
تا بو که به پیری کندم بخت تکفل
گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
در خاک چو قارون رودم گنج تمول
❈۱۴❈
کی بودگمانمکه چو فوارهٔ آبم
آغاز ترقی بود انجام تنزل
کی داشتم این ظن که به من عجب فروشند
آن قوم که عنصر نشناسند ز غنصل
❈۱۵❈
نینی که همی پَستَیم از قوّت هستیست
چون میوهکه از شاخ درافتد ز تثاقل
سیلم که چو انبوه شود بر ز بر کوه
از قلهٔ کهسار کند قصد تسفل
❈۱۶❈
آن اشتر مستم که مهارم کند ار چرخ
از فرط تدلّل نگریم به تذلّل
هر چیز که تا روز و شب آید برود باز
باقی نزید هیچ اگر عز و اگر ذل
❈۱۷❈
هرکارکه مشکل شود از جهل جهانم
حالی به خود آسان کنم آن را به تجاهل
الحمد که از همت پاکان جهان نیست
چون جوهر جان جسم مرا بیم تحول
❈۱۸❈
چون شیر دهد طعمهام از مغز پلنگان
تا بسته مرا عشق به زنجیر توکل
قاآنی مهراس ازین چرخ ستمکار
کز لاشهٔ عصفور بنهراسد طغرل
❈۱۹❈
بر دامن اجلال ولیعهد بزن دست
تا وارهی از چنگ غم و ننگ تملّل
فهرست بقا معنی جان صورت اقبال
قاموس خرد کنز ادب گنج تفضل
❈۲۰❈
سلطان جهان ناصر دین خسرو منصور
سالار جهان فخر زمان شاه تناسل
ای دایرهٔ چرخ نهم خنگ ترا تنگ
وی اطلسگردون برین رخش ترا جل
❈۲۱❈
بگرفته به کف چرخ عصا از خط محور
تا بو که شود در صف بار تو یساول
ارواح حقایق همه عضوند و تویی روح
اشباح دقایق همه جزوند و تویی کل
❈۲۲❈
تا کوکبهٔ ناصریت گشت پدیدار
هر روز به نام تو زند بخت تفال
گر حزم رزین تو شود حافظ اجسام
اجسام جهان وارهد از ننگ تخلخل
❈۲۳❈
ور پرتو تیغ تو بر اصلاب بتابد
تا حشر ز ارحام شود قطع تناسل
حزمت دو جهان را به یکی دانه دهد جای
با آنکه در اجسام روا نیست تداخل
❈۲۴❈
هاروت به عزم تو اگر معتصم آید
پران به سوی عرش چمد از چه بابل
تیغت شده مدقوق ز آسایش کشور
زان چو مه نو بینیش از رنج تضایل
❈۲۵❈
شخص تو ز انداد برد گوی فضیلت
عدل تو در اضداد نهد رسم تعادل
حزمت بسزا داد جهان داده و اینک
در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
❈۲۶❈
توحید موحد را انصاف توکافیست
کاشیا همه یکسان شده از فرط تشاکل
از مشرق و مغرب همه شاهان جهان را
سهم تو درافکنده به تهدین و تراسل
❈۲۷❈
اصل همه شاهان تویی و هرکه به جز تست
ناخوانده غریبیست که آید به تطفل
زانسان که مراد شعرا مدح ملوک ست
هرچند مقدم به مدیحست تغزل
❈۲۸❈
در عهد تو اضداد به انداد شبیهند
از بسکه فکندی به میان رسم تماثل
از مشرق و مغرب همه را دست درازست
کز خوان نوال تو نمایند تناول
❈۲۹❈
تا طیّ جدل کردهیی از راه کفایت
تا راه طلب بستهیی از دست تطاول
در نحو نخواند دگر باب تنازع
در صرف نبیتتد دگر وزن تفاعل
❈۳۰❈
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد
زان جاه تو بیرون بود از حد تشکل
در نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
قاصر شود از دامنشان دست تبدل
❈۳۱❈
آنگونه پلیدست رویت که ز نصرت
از کشتن او طبع ترا هست تکاهل
چون عورت عمرو است تو گویی که به صفین
بنمود که رست از سخط فارس دلدل
❈۳۲❈
حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی
نه مه نبدت در رحم مام تمهل
حیرانم از آن درج عفافی که به نه مه
حمل دو جهان روح همی کرد تحمّل
❈۳۳❈
احسنت بر آن اختر عفت که جهان را
از طالع مولود تو بخشید تجمّل
آن عصمت عظمیکه ز مستوری و دانش
اوصاف جمیلش نکند عقل تعقل
❈۳۴❈
ور فیالمثل آید به تخیّل صفت او
صد پرده کشد دست عفافش به تخیّل
در حافظه گر عصمت او نقش پذیرد
در حافظه نسیان نبرد ره به تمحل
❈۳۵❈
برکوه اگر نقش عفافش بنگارند
آن کوه ز صد زلزله ناید به تزلزل
تا طی مسالک نتوانکرد به ایدی
تا کسب صنایع نتوان کرد به ارجل
❈۳۶❈
احکام تو را با قلم خط شعاعی
بر دیده نگاراد خور از بحر تجلل
بر هرچه کند رای تو ایما به دو ابرو
بر دیده نهدکلک تو انگشت تقبل
❈۳۷❈
تا هست تساوی دو خط شرط توازی
دو زاویهیی را که بهم هست تبادل
از چارجهت باد مقابل به تو نصرت
از چار جهت تاکه برون نیست تقابل
کامنت ها