قاآنی:مبال اگرت فزاید زمانه مال و منال وگرت نیز بکاهد منال و مال منال
❈۱❈
مبال اگرت فزاید زمانه مال و منال
وگرت نیز بکاهد منال و مال منال
مبال گبر و یهودست این سرای عفن
به خود چو کرم به راز اندرین مبال مبال
❈۲❈
نه آخرت چنگال فنا بدرد چرم
نه آخرتکوپال اجل بکوبد بال
شنیدهام که ز مرد بخیل و شخص سخی
ز رادمردی دانا تنی نمود سوال
❈۳❈
ز بحر فکربرآورد پرگهر صدفی
چو بحر خاطر من از لال مالامال
که راد ویژه بخیلست از آنکه بهر ثواب
کند ذخیرهٔ خود مال خویش را ز نوال
❈۴❈
بخیل طرفه سخی است از آنکه بهر کسان
نهد ودیعه هرآنچ زگنج و مخزن و مال
گرفتم آنکه ز ثروت همی شد هرقل
سرودم آنکه ز شوکت همی شدی چیپال
❈۵❈
ز بهرگنج مبر رنج در سرای سپنج
یکی نخست به دست آر داروی آجال
ز بهر رنج فنا جادهیی بسود گزین
ز بهر درد اجل دارویی شگرف سگال
❈۶❈
گر از فنا بگریزی در آهنین باره
ور از اجل به پناهی به آهنین سربال
همانت بردرد آخر چنانکهگرک بره
همینت بشکرد آخر چنانکه شیر شکال
❈۷❈
توکت بپای اگر فیالمثل خلد خاری
چنان شوی که برآری چو نی هزاران نال
یکی بترس از آن دم که دم برون ناری
گرت هزاران نشتر زنند بر قیفال
❈۸❈
چو غرم گرم چرایی چرا به هوش نیی
که مرگ چون یوزت میگرازد از دنبال
به چنگ اندر فلسی نه وز خیال مهی
همی کُراسه بفرسودی ازگشودن فال
❈۹❈
نعوذ بالله اگر روزگار دونپرور
نهد به دوش تو یک روز رایت اجلال
چو پا بهدست ریاس نهی ز روی غرور
به خیره پشت کنی برب ایزد متعال
❈۱۰❈
شریعتیکنی از نزد خویشتن ابداع
همی ببافه ببندیش بر پیمبر و آل
چه مایه زال رسن ریس را که پنچ پشیز
به دست آمده از دسترنج چندین سال
❈۱۱❈
گهی شکورکزین سیم نیم وقفکفن
گهی صبور کزین خمس خمس خرج عیال
گهی ستیزه به زال سپیدمویکنی
بدان صفت که به دیو سپید رستم زال
❈۱۲❈
برای آنکه یکی مشت زر به چنگ آری
چه مایه خون شهیدان همیکنی پامال
ز بهر آنکه ز اموال مرده بهره بری
نه آه بیوه نیوشی نه نالهٔ اطفال
❈۱۳❈
گهی چو بختالنصر ایلیا کنی ویران
نه جز عمارت بام کنیسهات به خیال
به روز خمسین الفت بزرگ بارخدای
بسنجد ار به ترازوی داوری اعمال
❈۱۴❈
همت به کفهٔ عصیان چو کاه کوه سبک
همت به پلهٔ طاعت چوکوهکاه چگال
دو پانزده روزت روزه گفته است خدای
ز سلخ شعبان تا صبح غرهٔ شوال
❈۱۵❈
به رب دو جهان هجده هزار حیله کنی
که از صیام سه ده روزه برهی ای محتال
به خویش بندی به دروغ رنجهای فره
سوی پزشک شوی موی موی و نالانال
❈۱۶❈
ز رنج سودا سبلت کنی و خاری ریش
علاج سودا جویی ز داروی اسهال
پزشک را فکنی در هزار بوک و مگر
بری به کارش سیصد هزار غنج و دلال
❈۱۷❈
به فریهگوییکاین رنج مر فلان را بود
به شیر خر شد بهمان پزشک چاره سگال
سپس پزشک بنا آزموده بسراید
که منت نیز بدین چاره نیک سازم حال
❈۱۸❈
به طمع زرت دهد شیر خرت و پنداری
ز سلسبیت بخشیدهاند آب زلال
خری هزار ملامت ز شیر خر خوردن
بهجان و همچو خروس از طرب بکوبی بال
❈۱۹❈
سه چار پنج رکوع و سه عشر دانک سجود
به پنج گه گفتت مر خدای وزانت کلال
نماز شام گزاری ولی به وقت طلوع
صلوه صبح نمایی ولی بهگاه زوال
❈۲۰❈
نموده شیوه گنه بالعشی و الاشراق
گرفته پیشه خطا بالغدو والاصال
بهجایآب خوری خمر و چای شبرین تلخ
حلالگفته حرام و حرامکرده حلال
❈۲۱❈
مراکه عمرکنون نیم پنجه است درست
نشد ریاضت یک اربعینم از جه مجال
ز بسیت و پنج فرازم ز سی و پنج فرود
وزین فراز و فرودم نه جز عذاب و نکال
❈۲۲❈
چمیده بر به سرم بیست و پنج سال سپهر
سپس چه دانم کم مرگ کی روان آغال
به پای جهد سپردم بسی فراز و فرود
بهکام سعی نوشتم بسی وهاد و تلال
❈۲۳❈
نه از فراز و فرودم به جز نفیر و زفیر
نه در تلال و وهادم به جز کلال و ملال
ولیکن ارچه به قسطاس رستگاری من
که بلادن را نست سنگ یک مثقال
❈۲۴❈
خدای عز و جلٌ داند آنکه در همه عمر
ز شکر بر نشکیبم به طبع در همه حال
از آن زمان که مرا مام نام کرد حبیب
نه جز ولای حبیب خداستم به خیال
❈۲۵❈
به بطن مامک و صُلب پدر خدای نهاد
به چهر جدّ من از مهر ابن عمّش خال
علی عالی کاندر نبردکنده بکند
بر بداندیشان را به آهنین چنگال
❈۲۶❈
به راه یزدان سر داد پس بس اینش خطر
بسفت احمد پاسود پس بس اینش جلال
بتول بود قرینش مگو نداشت قرین
رسول بود همالش مگو نداشت همال
❈۲۷❈
قضا اجابت امرش نموده در همه وقت
قدر اطاعت حکمش نموده در همه حال
چو بیرضایش در تن سرست بارگرن
چو بیولایش در جسم جان درس وبال
❈۲۸❈
رضای بارخدایست در اوامر او
که جز به وفق رضای خدا نداد مثال
بود نخستین تمثال خامهٔ ازلی
اگرچهگویند ازکلک او بود تمثال
❈۲۹❈
کمال قدرت حقست و نیست هیچ شکی
در اینکه صورت هستی ازو گرفت کمال
ز مهر اوست در ابدان همی تمازج روح
ز قهر اوست در آفاق صورت آجال
❈۳۰❈
همی نپوید بیحکم او صبا و دبور
همی نجنبد بی امر او جنوب و شمال
ز حزم اوست که آمد همی زمین ساکن
ز بأس اوست که گیرد مدر همی زلزال
❈۳۱❈
به دست ریدک قدرش سپهر چه سیاره
به پای شاهد رایش شهاب چه خلخال
ستاره بیشرر فکرتش چو نقطهٔ نیل
زمانه بی اثر همتش چو سقطهٔ نال
❈۳۲❈
زمانه را تاند بِدهَدی به وقت کرم
ستاره را یارد بِدهَدی بهگاه نوال
نه بیولایش قدر تنی نمود بلند
نه بیعتابش جاهکسیگرفت زوال
❈۳۳❈
طفیل اوست اگر عالی است اگر سافل
مطیع اوست اگر خواری است اگر اجلال
ز کلک کاتب شد راست در صحیفهٔ الف
خمیده ازکف خطاط شد به دفتر دال
❈۳۴❈
شگفت نیستگرش از سفال بود آوند
که پیش همت او زر نداشت سنگ سفال
به مطبخ کرمش آسمان یکی دود است
که از نهیب رکابش گرفته رنگ زگال
❈۳۵❈
نوای صلصل هستیش بد ستاره گرای
هنوز نامده آدم پدید از صلصال
جهان و هرچه در او صیدهای بسته ی اوست
نزیبد الحق چونین خدای را زیبال
❈۳۶❈
ستوده دلدل او را فره سپهرستی
مخمّرستی با او اگر نسیم شمال
به پویه چهر فلک را بدم فرو پوشد
چنانکه ناف سمک را بمالدی به نعال
❈۳۷❈
به گام کوهنوردش ودیعه برق یمان
به سم خاره شکافش نهفته باد شمال
هماره تا که جهان آفریده بارخدای
بدیع پیکر او را نیافریده مثال
کامنت ها