قاآنی:به گاه بام که خورشید چرخ آینه فام زدود زاینهٔ روزگار زنگ ظلام
❈۱❈
به گاه بام که خورشید چرخ آینه فام
زدود زاینهٔ روزگار زنگ ظلام
درآمد از درم آن گلعذار وز رخ و زلف
نهفته طلعت خورشید را به ظلمت شام
❈۲❈
نهاده سلسله بر دوش کاین مرا طره
نهفته سیم در آغوش کاین مرا اندام
گسسته رشتهٔ گوهر که این مراست سخن
فشانده خرمن شکر که این مراست کلام
❈۳❈
ز جزع گشته بلاخیز کاین مرا غمزه
ز لعل گشته شکر ریز کاین مرا دشنام
نهاده از مو بر گردن ستاره کمند
کشیده ز ابرو بر روی آفتاب حسام
❈۴❈
فکنده طرح سلامت که این مراست قعود
نموده شور قیامت که این مراست قیام
به جلوه سروی اما چه سرو سرو سهی
به چهره ماهی اما چه ماه ماه تمام
❈۵❈
غرض چو آمد بر من سلام کرد و نشست
سرودمش چه بجا آمدی علیک سلام
کشیدمش بهبر آنگونه تنگ کز تنگی
زبان هر دو یکی گشت در ادای کلام
❈۶❈
نیاز و ناز من و او به یک عبارت درج
بر آن صفت که به یک لفظ معنی ایهام
شد اتحاد من و او چنانکه دید احوال
دو را یکی نه یکی را دو عکس شهرت عام
❈۷❈
نهفته مردمک چشم هر دو در یک چشم
بدان صفت که دو مغز اندرون یک بادام
دو جان میان دو پیکر ولی ز یکرنگی
به طرز نوری کاوراست در دو دیده مقام
❈۸❈
دو تن میان دو کسوت ولی ز غایت لطف
نه آشکار و نه پنهان چو روح در اجسام
درون جامه و بیرون ز جامه آنگونه
که نشوِهٔ می گلرنگ در بلورین جام
❈۹❈
نه جزو یکدگر و نه جدا ز یکدیگر
چنانکه روح در اجساد و نور در اجرام
دو جسم گشت ز یک جنس و هر دو گشت یکی
چو آن دو حرف که در یکدگر کنند ادغام
❈۱۰❈
دل من و دل او عین هم شد ارچه خطاست
که سنگ شیشه شود یا که آبگینه رخام
چو کار عشق بدینجا رسید دانستم
که چیستیم و چه بودیم و کیستیم و کدام
❈۱۱❈
پس از حقیقت عرفان نفس هردو زدیم
ز راه عقل به معراج حقپرستی گام
شدیم سالک راهی که در مسالک آن
نبود زحمت رفتار و رنجش اقدام
❈۱۲❈
نه خوف همرهی نفس شوم امّاره
نه بیم رهزنی طبع دون نافرجام
شدیم تا به مقامیکه وهمگردونگرد
هزار پایه فروتر گرفته بود مقام
❈۱۳❈
نخست همچو کسی کز فراز قلهٔ قاف
به چشم بینا بیند بسط خاک تمام
به زیر پا همهٔ ممکنات را دیدیم
گرفته هریک از آنها به حیزی آرام
❈۱۴❈
چو گام لختی از آنسو نهاد پیک نظر
نظر حجاب نظر گشت و گام مانع کام
وزان سپس چو کسی کز درون چاه شگرف
کند نظارهٔ خورشید رفته زیر غمام
❈۱۵❈
به زیر پردهٔ سبعین الف حضرت قدس
هزار پرده ز هر پرده بسته بر افهام
چو نور شمع ز مشکوه در زجاجهٔا صاف
درون پرده ز بیپردگی مشاعل عام
❈۱۶❈
چهارده تن ازین سوی پرده بیپرده
به پردهداری پروردگار کرده قیام
نه چارده که یکی جسم را چهارده اسم
نه چارده که یکی شخص را چهارده نام
❈۱۷❈
نخست احمد مرسلکه ذات اقدس او
میان واجب و ممکنگزیده است مقام
نه واجبست و نهممکن وزین دو نیست برون
گزیده واهمه سبابه را ازین ابهام
❈۱۸❈
دوم علی که به معراج دوش پیغمبر
عروج یافت ز بهر شکستن اصنام
بهعرش دوش کسی سود پاکه عرش مجید
هزار مرتبهاش چهره سوده بر اقدام
❈۱۹❈
بر آن صنم که برو سوده اینچنین کس دست
که دست خویشتنش خوانده داور علام
به این عقیده اگر بتپرست ساید چهر
به کیش من که بر او نار دوزخست حرام
❈۲۰❈
سیم بتول که از دورباش عصمت او
به سوی مدحت او ره نمی برد اوهام
دگر شبیر و شبرکزکمال قرب به حق
نبود واسطهشان جبرئیل در پیغام
❈۲۱❈
دگر علی که به تنها کشد شفاعت او
به دوش طلحت خود بار سیات انام
دگر محمدباقر که بر روان و تنش
رموز علم و عملکردکردگار اعلام
❈۲۲❈
دگر امام ششم جعفر آنکه بست و گشود
به صدق و زهد درکفر و بارهٔ اسلام
دگرکلیم بحق موسی آنکه طور دلش
پر از تجلی انوار بد ز قرب مدام
❈۲۳❈
دگر رضا که قضا پیرو ارادهٔ اوست
چنانکه حرف و تکلم مطیع جنبشکام
دگر تقی که ز یمن صلاح و تقوی او
نمانده در همه آفاق اسمی از آثام
❈۲۴❈
دگر نقیکه ز بس واسعست رحمت او
طمع به هستی جاوید بستهاند اعدام
دگر شهنشه دین عسکری که عسکر او
فرشتگان همه بودند در قعود و قیام
❈۲۵❈
دگر ذخیرهٔ هستی محمد بن حسن
که هرچه هست بدو قائمست تا به قیام
بزرگوار خدایا بدین چهارده تن
که چار رکن قوامند و هفت عضو نظام
❈۲۶❈
که نار دوزخ سوزنده را به قاآنی
خلیلوار بکن روز حشر بر دو سلام
گر این قصیده بخوانند بر عظام رمیم
برنده سجده بهگوینده از پی اعظام
❈۲۷❈
درین قصیده قوافی مکررست ولی
به است لفظ مکرر ز نامکرر خام
کامنت ها