قاآنی:شب دوشین دو پاسی رفته از شام درآمد از درم ترکی دلارام
❈۱❈
شب دوشین دو پاسی رفته از شام
درآمد از درم ترکی دلارام
پریشان بر مهش موییکه از او
نموده تیرگی مشک ختن وام
❈۲❈
تو گفتی گشت طالع آفتابی
که شد از طلعتش روشن در و بام
به خودگفتم شگفتی را ندیدم
بتابد آفتاب اندر دل شام
❈۳❈
خلاف رسم معهودست و عادت
طلوع مهر پیش از خندهٔ بام
دو زلفش تاکمرگاه از سر دوش
همه چین و شکنج و حلقه و دام
❈۴❈
نه هرگز چون رخش فردوس خرم
نه هرگز چون قدش شمشاد پدرام
قد موزونش یک بستان صنوبر
صنوبر بار اگر آورد بادام
❈۵❈
دهانش غنچه را ماند ولیکن
نباشد چون دهانش غنچه بسام
لبش یک هند، شکر بود و این فرق
که از شکر نزاید تلخ دشنام
❈۶❈
میان مژگان چشمش توگفتی
غزالی خفته در چنگال ضرغام
نگه دلدوزتر از تیر رستم
مژه برگشتهتر از خنجر سام
❈۷❈
به زلفش هرچه در گیتیست چنبر
به چشمش هرچه در آفاق اسقام
در آن یک شهر زندهدل به زندان
وزین یک ملک تقویکار بدنام
❈۸❈
کشد هندو به چهره لام زلفش
بود هندو ولی بر صورت لام
دمیده خط مشکینگرد رویش
چو در پیرامن آمرزش آثام
❈۹❈
سهیسرویش زیر خرمن ماه
سیهسنگیش زیر نقرهٔ خام
ندیدم ماه را از سروگردن
ندیدم سرو را از سیم اندام
❈۱۰❈
غمش در خانهٔ دلکرده منزل
ولی ویرانکن منزل چو ظلام
مژه در خستن تن بسته همت
نگه در بردن جانکرده اقدام
❈۱۱❈
ندانم چه ازین آیدم پایان
ندانم چه ازین زایدم فرجام
درآمد از درم القصه چونان
که در آغازگم کردم سرانجام
❈۱۲❈
به شوخی روی زی منکرد وگفتا
که ای هشیار رند دردیآشام
به چشم منت اگر هست اقتدایی
به مستی باید بگذاشت ایام
❈۱۳❈
حکیمان هستی از مستی شناسند
حکیما سر مکش از حکمت عام
نگار ارغوان رخ گرت باید
شراب ارغوانی ریز در جام
❈۱۴❈
زمام از می خرد را بر سر افکن
خرد پرداز یارت تا شود رام
بطی می از پی آرامش یار
به از یک شهر زر یک دهر ابرام
❈۱۵❈
می و معشوق و خلوتگاه ایمن
میسر مینگردد هیچ هنگام
چو در دستست چوگان میبزن گوی
چو نزدیکست صبدت برمچین دام
❈۱۶❈
چو فرصت داری ایدر راحتی جوی
که گردد آرزوی پختهات خام
چو این بشنیدم از آن ترک سرمست
سبک جستم ز جا در جستن کام
❈۱۷❈
به تعجیلش مئی در پیش بردم
که ماهی بیست در خم داشت آرام
مئیکز عکس آن پنهان نماندی
همی تصویر فکرت اندر اجسام
❈۱۸❈
مئی کز بوی آن چون ذره از مهر
جنینها رقصکردندی در ارحام
مئی صافی درون ساغر زر
به بوی ضیمران و رنگ بسام
❈۱۹❈
خردپرداز و مستیبخش و دیرین
صفاپرورد و عنربوی و گلفام
قدح پر کرد و دوری چند بگسارد
پیاپی زانکهن می آن مه تام
❈۲۰❈
اثر چون در عروقش کرد باده
فرو بارید شکّر از لب و کام
که بی می زیستن کفرست خاصه
به عهد داور دین شاه اسلام
❈۲۱❈
محمد شاه غازی آنکه تیرش
برد از مرگ سوی خصم پیغام
بوقعه پهن خوانی تا قیامت
کشیده تیغش از بهر دد و دام
❈۲۲❈
فلک او را به منّت برده تعظیم
ملک او را به رغبت کرده اکرام
بوند اَعدام گویی حاسد او
که نپذیرند هستی هیچ اعدام
❈۲۳❈
چو گیرد خنجر کین روز ناورد
گریزد رستم از چنگش چو رهام
به گیتی بسکه ماند از نیزهاش رسم
بهگیهان بسکه رفت از سطوتش نام
❈۲۴❈
منالش آورند از هند و از چین
خراجش دردهند از مصر و از شام
جهان بخشست چون بگرفت ساغر
جهانسوزست چون برداشت صمصام
❈۲۵❈
به میدان چیببت برقا از بسکهکوشغث
به ایوانکیست ابر از بسکه انعام
ز بیم تیغ خونریزش گه کین
ضیاغم نغنوندی اندر آجام
❈۲۶❈
سرایش کعبهٔ جودست و مردم
طوافش را ز هر سو بسته احرام
به روز عرض رایش مهر رخشان
نتابد چون به نور مهر اجرام
❈۲۷❈
ز بس بخشش توگویی رزق عالم
به دست او حوالت کرده قسّام
قضا فرمان برد او را در امثال
قدر گردن نهد او را در احکام
❈۲۸❈
میسر نیست شبهش بر به گیتی
مصور نیست مثلش اندر اوهام
وجود بخشش و کوشش به دوران
ز سعی او پذیرفتند اتمام
❈۲۹❈
گرفت او دوستان را در زر و سیم
ببست او دشمنان را در خم خام
نهگر اوصاف او روزی نگارد
چه خاصیت بود در خلق اقلام
❈۳۰❈
پی ثبت مدیح اوست ورنه
نکردی واضع خط وضع ارقام
هماره تا نماید قطب ساکن
ز رفتن تا نگیرد چرخ آرام
❈۳۱❈
ملک کشورگشا بادا و هر روز
به دیگر ملک دارد نصب اَعلام
کامنت ها