گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

قاآنی:صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتاب همچو بخت پادشه بیدار شد چشمم ز خواب

❈۱❈
صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتاب همچو بخت پادشه بیدار شد چشمم ز خواب
روی ناشسته ز دم جامی مئی کز بوی او تا لب گور آید از لبهای من بوی شراب
❈۲❈
زان مئی کز جام کیخسرو جهان‌بین‌تر شود گر چکد یک قطره درکاسهٔ سر افراسیاب
چون دماغم تر شد از می دیدم ازطرف شمال تافت خورشیدی که شد خورشید زو در احتجاب
❈۳❈
چشم مالیدم که مستم یا به خوابستم هنوز واندرین معنی دلم در شبهه جان در ارتیاب
گاه میگفتم که خورشید است گردون راز اصل باز می‌گفتم نه حاشا انه شیئی عجاب
❈۴❈
باز میگفتم شنیدستم ز مستان پیش ازین کادمی یک را دو بیند چون فزون نوشد شراب
من درین حیرت که آمد ماه من ناگه ز در با دو چشمی همچو حال عاشقان مست و خراب
❈۵❈
در سر هر موی مژگانش دوصد ترکش خدنگ در خم هر تار گیسویش دو صد چین مشک ناب
روی او را صد خزینه حسن در هر آب و رنگ موی او را صد صحیفه سحر در هر پیچ و تاب
❈۶❈
آب روی و تاب موی برد آب و تاب من این ز جانم برده آب و آن ز جسمم برده تاب
چهرش اندر زلف حوری خفته در دامان دیو یا حواصل بچهیی آسوده در پر غراب
❈۷❈
حرمت گیسو و چشمش را بر آنستم که نیست هیچ کافر را عذاب و هیچ ساحر را عقاب
چون مرا زان گونه پژمان دید غژمان شد ز خشم چنگ پیش آورد تاگوشم بمالد چون رباب
❈۸❈
گفتم ای غلمان دنیا ای بهشت خاکیان ای ستارهٔ نازپرور ای فرشتهٔ بی‌نقاب
ای دو رنگین عارضت دارالخلافهٔ دلبری وی دو مشکین طره‌ات دارالامارهٔ ماهتاب
❈۹❈
مهر نورافروز امروزم دومی آید به چشم من درین احوال حیران‌کاحولستم یا مُصاب
آفتابی از شمال آید به چشمم جلوه‌گر وافتابی دیگر اندر مشرق از وی نور تاب
❈۱۰❈
نرم نرمک خنده‌یی فرمود و برقع برگشود گفت ما را هم نظرکن تا سه بینی آفتاب
گفتم از حال تو و خورشید گردون واقفم اینک این خورشید دیگر چیست گفتا در جواب
❈۱۱❈
آفتابی ‌کز شمال پارس بینی جلوه‌گر هست تشریف ولیعهد شه مالک رقاب
بوالمظفر ناصرالدّین‌ کز نسیم عفو او در دهان مار تریاق اجل‌گردد لعاب
❈۱۲❈
گفتم آن تشریف آرند ازکجاگفتا ز ری گفتم از بهرکه‌گفت از بهر میرکامیاب
جانفشان سرباز شاهنشه حسین‌خان آنکه هست ناخن و تیغش ز خون دشمنان شه خضاب
❈۱۳❈
گفتم از سعی‌که صاحب اختیار ملک جم شد چنین وافر نصیب و شد چنان‌کامل نصاب
گفت از فضل عمیم خواجهٔ اعظم‌ که هست هرچه در هستی قشور و جسم و جان اولباب
❈۱۴❈
گفتم آیا تهنیت را هیچ‌گویم‌گفت نه گفت من خوشتر که دوشم زآسمان آمد خطاب
کز برای تهنیت فردا ز قول قدسیان در حضور میر برخوان این قصیدهٔ مستطاب

فایل صوتی قصاید قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در تهنیت نظام‌الدوله هنگام آوردن خلعت شاهنشاه غازی در هنگام ولیعهدی

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

علی زاهد پور
2015-02-16T20:10:32
«آب روی و تاب موی برد آب و تاب من» درست: «آب روی و تاب مویش برد...».
مهرشاد
2016-06-20T10:49:00
حیف از این همه استعداد که صرف مجیزگویی واسه اربابان و خائنان وطن شده واسه دو زار صله بیشتر