قاآنی:خیز ای غلام تا زین بر بادپا زنیم اورنگ جم بهکوههٔ باد صبا زنیم
❈۱❈
خیز ای غلام تا زین بر بادپا زنیم
اورنگ جم بهکوههٔ باد صبا زنیم
همنفس را ز محبس محنت برون کشیم
هم بخت را به دعوت شادی صلا زنیم
❈۲❈
بهر پذیره روی به دشت آوریم و دست
اندر عنان توسن صدر الوری زنیم
زان مژدهایکه بخت دهد از قدوم او
ما نیز همچوکوه دمادم صدا زنیم
❈۳❈
ساییم سر به پایش و آنگه ز روی فخر
بر تاج زرنگار فلک پشت پا زنیم
هرچند ماه روزه و هنگام زاهدیست
ما تیغ کین به تارک روی و ریا زنیم
❈۴❈
هر جا کهشاهدی چورنودش به بر کشیم
هرجاکه زاهدی چو جهودش قفا زنیم
تا هرکسی مجله نگارد بهکفر ما
در هر محله ساغر می بر ملا زنیم
❈۵❈
از شادی قدوم خداوند میخوریم
پس تکیه بر عنایت خاص خدا زنیم
عبدالله آنکهگاه تقاضای خشم او
دست رجا به دامن مرگ فجا زنیم
❈۶❈
صدری که با ولایش گویی به جنتیم
گام ار به کام شیر و دم اژدها زنیم
بابی ز فضل او نگشاید به روی عقل
تا روز حشر گر دم مدح و ثنا زنیم
❈۷❈
گفتند وهم و دانش و فکرت شبی بهم
ماییم آن گروه که لاف از دها زنیم
ما واقفان راز جهانیم از آن قبل
بر اوج عرش خرگه مجد و بها زنیم
❈۸❈
نابرده پی به حضرت دستور روزگار
دستور عقل نیست که لاف از ذکا زنیم
رفتند تا به عرش و ندیدند ازو نشان
گفتند گام بیهده چندین چرا زنیم
❈۹❈
بیرونز عرشجای نه پس جایاو کجاست
یارب یکی بگوکه قدم تاکجا زنیم
ما را خدا یگانا بود از تو شکوها
میخواستیم تا قدری بر قضا زنیم
❈۱۰❈
بیمهری تو عرضه نماییم نزد خلق
وان داستان به مجلس شاه وگدا زنیم
خالی نیافتیم دلی را ز مهر تو
تا در حضور او دم ازین ماجرا زنیم
❈۱۱❈
آری قضا چو دم نزند بیرضای تو
ما کیستیم تا زنخی بیرضا زنیم
جز آنکه سر به چاه ملامت فروبریم
حرفی به شکوه چون علی مرتضی زنیم
❈۱۲❈
نز افتراست شکوهٔ ما با جناب تو
حاشا که بر جناب تو ما افترا زنیم
تشریف فارس راکه نوشتی بهنام ما
بر خلف وعده شاید اگر مرحبا زنیم
❈۱۳❈
باری چو از تو جز به تو نتوانگریختن
خود چاره نیست جز که در التجا زنیم
کشتی شکسته باد مخالف کنار دور
نز مردی است پنجهکه با ناخدا زنیم
❈۱۴❈
ماه صیام و مست خجل پارسا دلیر
نز رندی است طعنه که بر پارسا زنیم
در عهد چون تو صدری انصاف ده رواست
تا ما قدم به مدرسه بر بوریا زنیم
❈۱۵❈
با آه سرد و خاطر افسرده لاف کین
هر روز با شتاب دل ناشتا زنیم
یسار نادرستکه در عهد چون تویی
ما دم به شکوه از سخن ناروا زنیم
❈۱۶❈
زان جانورکه طعمهٔ او جسم آدمیست
هر شب ز خشم جامهٔ جان را قبا زنیم
چون مطربی که زخمه چنگ دوتا زند
ناخن به جای زخمه به پشت دوتا زنیم
❈۱۷❈
بر تن زنیم زخمه و در پردههای جان
چندین نوا ز سوز دل بینوا زنیم
مردم زنند زخمه به چنگ ای عجبکه ما
از چنگ زخمه بر به تن مبتلا زنیم
❈۱۸❈
تنرا ز بسکه زخمهٔ چنگ آورد به جوش
هر دم چو چنگ ناله تن تن تنا زنیم
بر غازیان قمّل و براغیث خویش را
همچون مغل به لشکر چین و ختا زنیم
❈۱۹❈
زانرشکریزهها کهچو خشخاش دانهاست
خاک ستم به دیدهٔ نوم و کری زنیم
خشخاش دانه داروی خوابس و ما بدان
ازکوی خواب خرگه راحت جدا زنیم
❈۲۰❈
خشخاش بینکه بر تن ما تیغ میزند
زآنسانکه تیغ بر تن خشخاش ما زنیم
خشخاش اگر تو گویی کافیون همی دهد
از عیش تلخ طعنه بر افیون هلا زنیم
❈۲۱❈
شب تا به صبح همچو مریدان بایزید
ناخن چو تیغ بر تن خود از جفا زنیم
از فرقت به رنج برنجیم این بهل
کز بوش بوسه بر قدم لوبیا زنیم
❈۲۲❈
خاکستری که مطبخ ما کوه کوه داشت
چندان نه کش بر آینه بهر جلا زنیم
نه کیمیاگریم که تا کوره و دمی
در پیش رو نهاده دم ازکیما زنیم
❈۲۳❈
نه سیمانگار که با مشک و زعفران
چندین طلسمکرده دم از سیمیا زنیم
نه لیما طراز کز اسرار قاسمی
سطری سه چار خوانده دم از لیمیا زنیم
❈۲۴❈
نه چون مخنثان بود آن طلعت و توان
تا بهر سیم دامن خود بر قفا زنیم
نه پیله ور که کیسه ز خرمهره پر کنیم
پس چون خران قدم به ره روستا زنیم
❈۲۵❈
ما شاعریم و از سخن روحبخش خویش
از بسکهکوس مدحتشان جابجا زنیم
یا حبذا اگر پی مدح و ثنا رویم
وا ویلتا اگر در قدح و هجا زنیم
❈۲۶❈
در عهد چون تویی نه عجب باشد ار ز قدر
بر بام هفت گنبد گردون لوا زنیم
تو فروردین دینی و ما آن ضعیف شاخ
کز باد فرودین دم نشو و نما زنیم
❈۲۷❈
ماهمچو زهره،شهرهبهعشرتشدیمازآنک
ساز مدایح تو به چندین نوا زنیم
القصه زین دو کار یکی باید اختیار
تا دم به مدحت تو به صدق و صفا زنیم
❈۲۸❈
یا دولتیکه باز رهیم از فنا و فقر
یا همتیکه بر در فقر و فنا زنیم
این جمله طیبتست هنیئاً لنا که ما
در بزم نامرادی جام بلا زنیم
❈۲۹❈
برگ و نوای ما همه در بینوایی است
راه مخالف از چه به یاد نوا زنیم
کسب معاش لایق عقل و نهی بود
نهی است پیش عشق که لاف از نهی زنیم
❈۳۰❈
عشقست چون سهیل و نهی کم بهاسها
با پرتو سهیل چه دم از سها زنیم
یا همچو شمع خرگهی از ریسمان و موم
در پهلوی سرادق شمسالضحی زنیم
❈۳۱❈
در هر کجا که همّت ما برکشد علم
حالی قلم به خط ثواب و خطا زنیم
در هر محلکه چهرهٔ ما بشکفد چوگل
خار ستم به دیدهٔ خوف و رجا زنیم
❈۳۲❈
هر درد راکه دوست فرستد به سوی ما
از وی بلا چنیم و به جان دو تا زنیم
مردم پی جزا در طاعت زنند و ما
از شوق حلقه بر در صاحب جزا زنیم
❈۳۳❈
بر سینه دست از پی عز و علا نهند
ما دست رد به سینهٔ عز و علا زنیم
هرکس هلاک نفس دغا راکند دعا
ما بیدعا به سینهٔ نفس دغا زنیم
❈۳۴❈
از مشعر شعور به هنگام بازگشت
خرگه به خیف خوف و منای منی زنیم
الاالله است ملک بقا را خزینهای
ما بر خزینه قفل امانت ز لا زنیم
❈۳۵❈
کبر و ریا فکنده به نیروی عشق پاک
اعلام فقر در حرم کبریا زنیم
جبریل اگر به سدرهٔ با منتهی رسید
ما بارگه به سدرهٔ بیمنتهی زنیم
❈۳۶❈
دل بد مکن ز طینت قلاش مایه ما
در عین عصمتیم چو لاف از زنا زنیم
در راه خصم زینسوکبش فدا نهیم
با یاد دوست زانسو کأس فدا زنیم
❈۳۷❈
چندین هزار خرمن طاعت رود به باد
چون ما ز بیخودی نفسی بیریا زنیم
این دم مبین به رندی ماکار آن دمست
کز ما ورای جان نفسی آشنا زنیم
❈۳۸❈
خلق از لهیب دوزخ گرم نهیب و ما
از شوق او به خون جگر دست و پا زنیم
خود دوزخی به نقد چرا زآتش خیال
در روح بیگناه و دل بیخطا زنیم
❈۳۹❈
با عشق محرمیم چه خیزد ز دست عقل
خودکیست شحنه چون می با پادشا زنیم
دل رند اوستا و بدن اهل روستا
ما راه روستایی از آن اوستا زنیم
❈۴۰❈
ارزان کنیم قمت اجناس روزگار
چون تیغ ترک بر تن حرص و هوا زنیم
منت خدای را که ز مهر رسول و آل
گام شرف به تارک هفتم سما زنیم
❈۴۱❈
همچون هزاردستان در گلشن سخن
هر دم هزاردستان از مصطفی زنیم
گه داستان حیدر کرار سر کنیم
گاهی دم از ملازمت مجتبی زنیم
❈۴۲❈
از چشم آفرینش صد جوی خون رود
هر گه چو نی نوای غم نینوا زنیم
قاآنیا سخن به درازا چه میکشی
شد وقت آنکه زمزمهٔ قدکفی زنیم
کامنت ها