قاآنی:آن خال سیه بر لب جان‌پرور جانان خضریست سیه‌جامه به سرچشمهٔ حیوان
❈۱❈
آن خال سیه بر لب جان‌پرور جانان
خضریست سیه‌جامه به سرچشمهٔ حیوان
در سینهٔ من یاد غمش یونس و ماهی
در خاطر من نقش شکن رخش یوسف و زندان
❈۲❈
دل در طلبش آب حیاتست و سکندر
سر در قدمش تحفهٔ مورست و سلیمان
باز از پی آشفتگی اهل وفا کرد
بر ماه رخ آشفته دوگیسوی پریشان
❈۳❈
گفتی به سر گنج مقیمست دو افعی
یا در کف بیضای کلیمست دو ثعبان
ای سینهٔ مجروح مرا زخم تو مرهم
ای خاطر افکار مرا درد تو درمان
❈۴❈
هاروت فسونساز بود در چه بابل
یا خال دلاویز تو در چاه زنخدان
از صفحهٔ رخسار تو سر زد خط مشکین
یا باد صبا غالیه‌سا شد به‌گلستان
❈۵❈
گویند نروید ز نمکزارگیاهی
روییده چرا از نمکین لعل تو ریحان
رویت ختن و نرگست آهوست عجب نیست
کز نافه شد آهوی ختن غالیه‌افشان
❈۶❈
در سینه‌کشیدم ز جهان پای به دامن
کز دست فراق تو برم سر به گریبان
افروختم از مجمرهٔ سینه شراری
کافروخت نمش خاک بلا بر سر طوفان
❈۷❈
گاه از الم دوری دلدار به حسرت
گاه از ستم گنبد دوار در افغان
گه مشعله افروختم از آه به‌گیتی
گه زلزله انداختم از ناله به‌گیهان
❈۸❈
ناگاه یکی مژده‌رسان آمد وگفتا
کای سوده‌تن از حادثه بر بستر حرمان
برخیزکه شد روی زمین ساحت ارژنگ
برخیز که شد ملک جهان روضه رضوان
❈۹❈
برخیز که شد ساحت چین عرصهٔ خاور
برخیز که شد دشت ختن ملک خراسان
برخیزکه برخاست ز جا عیش در آفاق
برخیز که بنشست ز پا فتنه به دوران
❈۱۰❈
برخیز و بخوان آیت منشور صدارت
از ناصیهٔ صدر قضا قدر قدرشان
برخیز و ببین خلعت میمون وزارت
در پیکر جان‌پرور عباس قلیخان
❈۱۱❈
صدری که کشد کلک درّر سلک شریفش
بر نسخهٔ احکام قضا سرخط بطلان
در خوی رود از شرم دلش بحرکه دایم
بر چهرهٔ او آب زند ابر ز باران
❈۱۲❈
یا درّ و گهر وام کند ز ابر که آرد
از بهر نوال‌کرمش مخزن شایان
در همت او شرک بود وصف تناهی
در دولت او کفر بود نسبت پایان
❈۱۳❈
لطفش نه چنان آب‌گهر برده که بارد
از شرم به عمان پس ازین ابر به نیسان
گر داشت چنین آصف بالله نمی‌برد
اهریمن انگشتر ز انگشت سلیمان
❈۱۴❈
هرجا که صریر قلم او کشد آهنگ
گردون سر و پا گوش شود بر چه به فرمان
آز وکرمش مرده و انفاس مسیحا
خلق و نعمش مائده و موسی عمران
❈۱۵❈
گردون ز ازل ساخت یکی نغز مجله
تا بر شرف خویش کند دعوی برهان
توقیع قضا و قدرش زد به حواشی
فتوی به خرد برد که این نسخه فرو خوان
❈۱۶❈
چون دیدکه توقیع وقیع تو برو نیست
ناخوانده برافکنده ز کف منکر و غضبان
کاین باطل و هر محضر دیگر که بر او نیست
از خامهٔ دستور ملک سر خط عنوان
❈۱۷❈
تا داغ و لای تو بر او نقش نگیرد
مشکل‌که شود نطفه جنین در دل زهدان
چونان‌که ز لاحول سراسیمه شود دیو
در عهد تو از نام گله گرگ هراسان
❈۱۸❈
از داد توکز اوست ممالیک مزین
از عدل توکز اوست اقالیم‌گلستان
هم حادثه را آب دو صد ساله به کوزه
هم نایبه را توشهٔ سی ساله در انبان
❈۱۹❈
جز ذات خداوندکه لایدرک ذاته
بر رای تو سری نبود در خورکتمان
در چنبرهٔ امر تو نُه چنبرهٔ چرخ
مانندهٔ گویی که فتد در خم چوگان
❈۲۰❈
در واهمه‌ات هرچه به جز شبههٔ تشکیک
درحافظه‌ات هرچه به جز نسبت نسیان
چون چشم حسود از حسد جاه توگرید
از موجهٔ هر قطره زند طعنهٔ طوفان
❈۲۱❈
بر کوهه یکران چو کند جلوه جمالت
ناهید کشد زمزمهٔ ماه به کوهان
ای صدر قدر قدرکه‌کلک تو ستاند
چون تیغ جهانسوز ملک باج ز خاقان
❈۲۲❈
کلک تو و شمشیر ملک هر دو به تاثیر
این ناظم دولت بود آن ناصر ایمان
آن کان گهر باشد و این مخزن یاقوت
آن تُنگ شکر باشد و این معدن مرجان
❈۲۳❈
هم صفحه ز ماهیت آن تزکیهٔ هند
هم عرصه ز خاصیّت این کوه بدخشان
صدرا برت آن‌کس‌که متاع هنر آرد
شکر سوی بنگاله برد زیره به کرمان
❈۲۴❈
قاآنی و مدح تو خهی فکرت باطل
نعت نبی مرسل و اندیشهٔ حسان
تا نیست برون آنچه درآید به تخیل
از مسالهٔ ممتنع و واجب و امکان
❈۲۵❈
اعدای تو را عمر ابد باد ولیکن
با فاقه و فقر و الم و محنت زندان
احباب تو را زندگی خضر ولیکن
با دولت و عیش و طرب و گشت گلستان
کامنت ها