قاآنی:ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان بیجانی و پیچان نشود افعی بیجان
❈۱❈
ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان
بیجانی و پیچان نشود افعی بیجان
تو افعی بیجانی و ما جمله شب و روز
چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان
❈۲❈
بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک
تو ماری و عاشق شده بر سرو خرامان
تاریک و درازی تو و از عشق تو روزم
تاریک و درازست چو شبهای زمستان
❈۳❈
چون کفهٔ میزانی رخسار مه من
روشنتر از آن زهرهکه جاکرده به میزان
خمیده چو سرطانی و دیدار نگارم
شادانتر از آن مه که مقیمست به سرطان
❈۴❈
روی بت سیمین بر من در تو نماید
چون لوحهٔ سیمین بهبر طفل سبقخوان
گر طفل سبقخوانی نیی از بهر چه دایم
خم از پی تعلیمی چون طفل دبستان
❈۵❈
نه مار و نه شیطان و نه طاووسی لیکن
در خلدی چو مار و چو طاووس و چو شیطان
بلبل نه و چون بلبل بر گل شده مفتون
حربا نه و چون حربا درخور شده حیران
❈۶❈
عیسی نه و چون عیسی همسایهٔ خورشید
آدم نه و چون آدم در روضهٔ رضوان
چنبر نه و بر گردن جانها شده چنبر
صرصر نه و بر آتش دلها زده دامان
❈۷❈
یوسف نه و بیژن نه ولیکن شده آونگ
چون یوسف و چون بیژن در چاه زنخدان
ریحان نه و عنبر نه ولی بوی ترا هست
از جان دو غلام حبشی عنبر و ریحان
❈۸❈
طوطی نه ولی همدم آیینه چو طوطی
ثعبان نه ولی خازنگنجینه چو ثعبان
مجنون نه و لقمان نه ندانم ز چه رویی
آشفته چو مجنونو سیهچره چو لقمان
❈۹❈
هندو نه و اندام تراگونهٔ هندو
زندان نه و سیمای تو را ظلمت زندان
عریان و سیهپوش به یک عمر ندیدم
غیر از توکه پبوسته سیهپوشی و عریان
❈۱۰❈
با ظلمت ظلمستی و مطبوع چو انصاف
در کسوت کفرستی و ممدوح چو ایمان
قرنیستکه ژولیده شدسغند و مشوش
عمریست که آشفته شدستند و پریشان
❈۱۱❈
خلق از من و من از دل و دل از تو تو از باد
باد از تک یکران جهاندار جهانبان
دارای جوانبخت محمد شه غازی
کاندر خور قدرش نبود کسوت امکان
❈۱۲❈
آن شاه جوان بخت که تا روز قیامت
افغان به هرات از جزع او کند افغان
از بس به هری خون زدم تیغ فروریخت
در دشت هری تعبیه شدکوه بدخشان
❈۱۳❈
جز شاه که در بخشد و سیماش درخشد
ما ابر ندیدیم درافشان و درخشان
جز شاه که در بزم سخندان و سخنگوست
ما مه نشنیدیم سخنگوی و سخندان
❈۱۴❈
ای شاه جهان ایکه به هنگام تکلم
کسگفت ترا مینکند فرق ز فرقان
شه را به سنان حاجت نبود که به هیجا
آفاق بگیرد به یکی گردش مژگان
❈۱۵❈
مانی به محمد که بدین ملک و خلافت
در تاج زرتگوهر فقر آمده پنهان
جهدی که کنم خصم تو اندر طلب ملک
چون ضرب کسورست ورا مایهٔ نقصان
❈۱۶❈
با همت تو مختصرست آنچه بهگیتی
با سطوت تو محتضرست آنچه به گیهان
ای شاه تو دانیکه دلم هست به مهرت
مشتاقتر از خضر به سرچشمهٔ حیوان
❈۱۷❈
عشقیکه مرا هست به دیدار شهنشه
زهاد نکوکار ندارندبه رضوان
ماهیست هراسانم ازین غصه که دارد
دارای جوانبخت سر عزم خراسان
❈۱۸❈
من شب همه شب تا به سحر از پی آنم
کز عون عطای ملک و یاری یزدان
چون فتح اگر پیشرو جیش نباشم
چونگرد شتابم ز پی موکب سلطان
❈۱۹❈
از شوق ملک ترک وطنکردهام ارنه
دانمکه بود حب وطن مایهٔ ایمان
چون آتش شوق ملکم سوخته پیکر
گو شاه نسوزد دگرم زآتش هجران
❈۲۰❈
ز اسباب سفر هیچ به جز عزم ندارم
تنها چکند عزم چو نبود سر و سامان
اسبی و غلامی دو مرا هستکه آنیک
چشم پی جو میدود اینیک ز پی نان
❈۲۱❈
تاریخ جهانست نه اسبستکهگویی
دی بود که با چنگیز آمد ز کلوران
گویدکه به ظلمات چنین رفت سکندر
گوید به سمرقند چنان تاخت قدرخان
❈۲۲❈
شهنامهٔ فردوسیش از بر همه یکسر
گر کینهٔ ایران بود ار وقعهٔ توران
گویدکه چنین تاخت بهکین قارن وکاوه
گویدکه چنان ساختکمین رستم دستان
❈۲۳❈
گه آه کشد از جگر سوخته یعنی
خوش عهد منوچهر و خنک دور نریمان
پرسیدم ازو مذت عمرش به بلیگفت
سالی دو سهام پیرتر ازگنبدگردان
❈۲۴❈
روزی نسب خویش بدانگونه بیان کرد
در عهدهٔ راویست سخن خاصه چو هذیان
کای مرد منم مهتر اسبانیکایزد
بخشود بقا پیشتر از خلقت انسان
❈۲۵❈
پیرست و بود حرمت او بر همه واجب
کز غایت پیریش فروریخته دندان
وان خادمک خام پی اخذ مواجب
هردم رسد ا ز راه و شفیع آرد قرآن
❈۲۶❈
وین طرفه که گو بازد و چوگان زند اما
هست از زنخ و زلف بتان گویش و چوگان
چندان که دهم پندش و تهدید فرستم
گویی که به سرد آهن می کوبم سندان
❈۲۷❈
القصه ازین غصه ملولم که مبادا
از شاه جدا مانم زآنسانکه تن از جان
ای داور آفاق عجب نیست که امروز
برگفتهٔ من فخرکند خطهٔ ایران
❈۲۸❈
ایران چو جهان فخرکند بر سخنم زانک
شه شبه محمد شد و من ثانی حسان
قاآنی اگر قافیه تکرار پذیرفت
شک نی که بود عفو ملک مایهٔ غفران
❈۲۹❈
در مدح ملک بسکه ز لب ریزمگوهر
گوییکه لبم را نبود فرق ز عمان
تا آتش آرد ز حجر ضربت آهن
تا گوهر گردد به صدف قطرهٔ نیسان
❈۳۰❈
یار تو بود خصم الم یار سلامت
خصم تو بود یار سقم خصم گریبان
کامنت ها