قاآنی:نادرترین اشیا نیکوترین امکان از عقلهاست اول وز خلقهاست انسان
❈۱❈
نادرترین اشیا نیکوترین امکان
از عقلهاست اول وز خلقهاست انسان
از انبیا پیمبر وز اولیاست حیدر
از اتقیا ابوذر وز اصفیاست سلمان
❈۲❈
از نارهاست دوزخ وز خاکها مدینه
از بادهاست صرصر وز آبهاست حیوان
از صفهاست صفین از قلعهاست خیبر
از کیشهاست اسلام از دینهاست ایمان
❈۳❈
از سورهاست یس از رمزهاست طس
از قصهاست یوسف از منزلات قرآن
از شکلها مدور وز لونها منور
از خطهاست محور وز سطهاست دوران
❈۴❈
از جسمها مجرد وز صرحها ممرد
ازکوههاستجودیوز صیدمهاستطوفان
از قصرها خورنق وز حلّها ستبرق
از واقعات هجرت از دردهاست هجران
❈۵❈
از نه سپهر اطلس از هفت نجم خورشید
از چار اصل آتش وز هرسه فرع حیوان
از ترکهاست چینی وز ترکها خطایی
از تیغهاست طوسی وز ابرهاست نیسان
❈۶❈
از قلها دماوند وز رودها سماوه
از جاهها حدایق وزکانها بدخشان
از روزها است مولود وز شامها شب قدر
از وقتها سحرگه وز مرغها سحرخوان
❈۷❈
از عیدهاست نوروز وز جامها جهانبین
از فصلهاست اردی وز جشنهاست آبان
از شهدهاس شکر وز بادهاست احمر
از درهاستگوهر وز بیخهاست مرجان
❈۸❈
از سازهاست رومی وز مطربان نکیسا
از صوتهاست شهناز وز لحنها صفاهان
از بزمهاست فردوس وز جویهاست کوثر
از سرو هاست آزاد وز عطرهاست ریحان
❈۹❈
از نخلهاست طوبی وز سبزها بنفشه
از همدمانست حورا وز شاهدانست غلمان
از رزمها بلاون وز کینها سیاوش
از شورها قیامت وز شعلهاست نیران
❈۱۰❈
از نایهاست ترکی وز چرخهاست چاچی
از خنگهاست ختلی وز خطهاست ایران
از ملکهاست شیراز وز چشمهاست رکنی
وز خسروان شهنشه دارای مهر دربان
❈۱۱❈
وز صلب او جهاندار سلطان حسن که دستش
بارد چو ابر آذرگوهر به جای باران
اندر نبرد نیرم اندر جدال رستم
اندر شکوه قیصر اندر جلال خاقان
❈۱۲❈
درگاه بزم دستش بحریستگوهرانگیز
در روز رزم تیغش ابریست آتشافشان
بر هفت خطه حاکم بر نه سپهر آمر
او را قدر متابع وی را قضا به فرمان
❈۱۳❈
با فر و برز البرز با شوکت فریبرز
با صولت تهمتن با سطوت نریمان
با فرهٔ فریدون با چهرهٔ منوچهر
با عزت سکندر با حشمت سلیمان
❈۱۴❈
با هوش و هنگ هوشنگ با عقل و رای و فرهنگ
با احتشام گورنگ با احترام ساسان
در بارگاه جاهش زال سپهر خادم
در آستان قدرش هندوی چرخ دربان
❈۱۵❈
دست عطای او را نسبت به ابر ندهم
بر ابر از چه بندم این افترا و بهتان
در دولتش عیان شد تیمار آل تیمور
در عصرش از میان رفت سامان آل سامان
❈۱۶❈
پوشد دو چشم فغفور ازگرد راه توسن
بندد دو دست قیصور از خم خام پیچان
دستان به روز رزمش پیریست حیلتآموز
با رنگ و ریو و ریمن با مکر و زور و دستان
❈۱۷❈
با چرخ خورده سوگند خنگش بهگاه پویه
با باد کرده پیوند رخشش به گاه جولان
با عزم او نگرددگردنده چرخ مینا
با رای او نتابد تابنده مهر رخشان
❈۱۸❈
بر بام آستانش نوبت زنی است بهرام
از خیل بندگانش هندو وشی است کیوان
اندر رکاب عزمش فتح و ظفر قراول
اندر عنان بختش تایید حق شتابان
❈۱۹❈
هست از بنای جودش ایوان فاقه معمور
وز ترکتاز عدلش بنگاه فتنه ویران
جز خال و زلف خوبان اندر ممالک وی
نی در دلست عقده نی خاطری پریشان
❈۲۰❈
زان پس کهراست درخور این تختگاه و دیهیم
زان پسکراست لایق این بارگاه و ایوان
زیبد شهنشی را کز جود اوست گیتی
ریب سرای ارژنگ رشک فضای رضوان
❈۲۱❈
یعنی حسن بهادرکز صارم جهانسوز
سوزد روان دشمن در عرصهگاه میدان
ابریست دست جودش لیکن چو ابر آذر
بحریست طبع رادش لیک چو بحر عمان
❈۲۲❈
طغرای مکرمت را از جود اوست توقیع
دیوان معدلت را از عدل اوست عنوان
هم روشنان افلاک از نور اوست روشن
هم کارهای مشکل از سعی اوست آسان
❈۲۳❈
اسرارهای پنهان بر رایش آشکارا
بر رایش آشکارا اسرارهای پنهان
نک بینیازی خلق بر جود اوست شاهد
و آسایش زمانه بر عدل اوست برهان
❈۲۴❈
قاآنیا برآور دست دعا که وصفش
با جد جان نشاید با جهد فکر نتوان
تاگردد آشکارا در بزمهای عشرت
از گریهٔ صراحی لعل پیاله خندان
❈۲۵❈
در خنده نیکخواهست چون غنچه در حدایق
درگریه بدسگالت چون ابر در گلستان
کامنت ها