قاآنی:از چه نگویم سپاس ایزد بیچون از چه نرانم درود طالع میمون
❈۱❈
از چه نگویم سپاس ایزد بیچون
از چه نرانم درود طالع میمون
از چه نبالم بهر چه در زمی ایدر
از چه ننازم بهرکه در فلک ایدون
❈۲❈
کز شرف خدمت امیر موید
کش فر اسکندرست و رای فلاطون
طعنه زند قدرم از جمال به خورشید
سخرهکند صدرم از جلال بهگردون
❈۳❈
خادم قصر مرا دفینهٔ خسرو
چاکرکاخ مرا خزینهٔ قارون
سدّهام آموده از دراری مخزن
درگهم آکنده از لآلی مخزون
❈۴❈
جامهٔ خدّام درگهم همه دیبا
کسوت سکان سدهام همه اکسون
توزی وکتانشان لباس در آذار
قاقم و سنجابشان لبوس بهکانون
❈۵❈
سینهٔ حاسد ز رشک جاهم دوزخ
دیدهٔ دشمن ز شرم قدرم جیحون
آنچه جلالت به جاه من همه مضمر
آنچه سعادت به بخت من همه مقرون
❈۶❈
گه ز بت ساده حجره سازم گلشن
گه ز بط باده چهره آرمگلگون
عیش مهنا مرا هماره مهیا
ز اختر میمون برغم حاسد مطعون
❈۷❈
از چه نباشد چنین که هست به فرقم
سایه فکن شهپر همای همایون
از حسد نطق او که رشک طبر زد
اشک طبر زد گرفته رنگ طبر خون
❈۸❈
قدر وی از بس عظیم ملک جهان تنگ
گویی یوسف به سجن آمده مسجون
فارس چهایرانزمین کدام کهشهریست
در نظر همتش سراچهٔ مسکون
❈۹❈
نثرش کازرم هرچه لولو منثور
ظمشکآشوب هرچهگوهر مکنون
ماشطهٔ چهر هرچه شاهد معنی
واسطهٔ عقد هر چه گوهر مضمون
❈۱۰❈
ساحت کانون به یک خطاب تو جنّت
عرصهٔ جنت به یک عتاب تو کانون
ملک ملک از بهار جاه تو خرم
فُلک فلک از نثار جود تو مشحون
❈۱۱❈
چون بری از بهر وقعه دست به خنجر
چون نهی از بهرکینه پای بر ارغون
سیحونگردد ز تف تیغ تو صحرا
صحرا آید ز خون خصم تو سیحون
❈۱۲❈
چرخ نیارد تو را همال به نیرنگ
دهر نجوید ترا مثال به افسون
باد نبنددکسی ز حیله به چنبر
آب نساید کسی ز خدعه به هاوون
❈۱۳❈
صبح ز قهرت چو جان تیرهٔ هامان
شام ز مهرت چو رای روشن هرون
گرنه دو صد دیدگان بدیش ز انجم
جیش تو هرش زدی به چرخ شبیخون
❈۱۴❈
نی به جز ارکان تنی به عهد تو مسکین
نی به جز از یم دلی به عصر تو محزون
رشحهیی از لجهٔ نوال تو دریا
قطرهٔ از قلزم عطای تو آمون
❈۱۵❈
گر نه سعادت بود به بخت تو عاشق
ورنه جلالت بود به بخت تو مفتون
ازچه هماره است آن به بخت تو همدم
از چه همیشه است این به تخت تو مقرون
❈۱۶❈
دادگرا داورا منم که به عهدت
داد دل خودگرفتم از فلک دون
در تن من ساری است مهر تو چون رگ
در رگ من جاری است جود تو چون خون
❈۱۷❈
روزی اگر صدهزار بازکنم شکر
باز بود نعمتت ز شکر من افزون
در بر من همچو دل وفای تو مضمر
در دل من همچو جان رضای تو مکنون
❈۱۸❈
هر سر مو گر شود هزار زبانم
شاکر یک نعمتت چگونه شود چون
بر رگم از نیشتر زنند دمادم
از رگم آید چو خون ثنای تو بیرون
❈۱۹❈
تاکهگر انبار پشت تاک ز عنقود
تا که نگونسار شاخ نخل ز عرجون
کشورت از قیدکید حادثه ایمن
ملکتت از طیش جیش حادثه مامون
❈۲۰❈
شعر من آن سرو بوستان معانی
چون قد خوبان به باغ مدح تو موزون
عمر تو همچون رویا در آخر اشعار
بادا آخر مدارگردش گردون
❈۲۱❈
دولت و عمرت چنان دراز که حصرش
کس نتواند به غیر ایزد بیچون
کامنت ها