قاآنی:به راغ و باغ گذرکرد ابر فروردین شراره ریخت بر آن و ستاره ریخت براین
❈۱❈
به راغ و باغ گذرکرد ابر فروردین
شراره ریخت بر آن و ستاره ریخت براین
از آن شراره همه راغ گشت پر لاله
وزین ستاره همه باغگشت پر نسرین
❈۲❈
چمن از آن شده پرنور وادی ایمن
دمن ازین شده پر نار آذر برزین
مگر چمن زگل آتش گرفت کز باران
زند بر آتش آن آب ابر فروردین
❈۳❈
درین بهار مرا شیر گیر آهو کی است
گوزن چشم و پلنگینه خشم وگور سرین
میان عقل و جنون داده عشق او پدید
میان چشم و نظرکرده حسن او تفتین
❈۴❈
دو طٌرهاش چو دو برگشته چنگل شهباز
دو مژهاش چو دوگیرنده پنجهٔ شاهین
قدش به قاعده موزون نه کوته و نه بلند
تنش به حد متناسب نه لاغر و نه سمین
❈۵❈
دوچشم زیر دوابرو و دوخال زیر دوچشم
گمان بری که همی در نگارخانهٔ چین
دو ترک خفته و در زیر سر نهان کمان
دو بچه هندو ی بیدار هردو را به کمین
❈۶❈
شب گذشته کز آیینه پارهای نجوم
سیه عماری شب را سپهر بست آیین
رسید بیخبر از راه و من ز رنج رمد
به چهره بسته نقابی چو زلف او مشکین
❈۷❈
دو عبهرم شده از خون دو لالهٔ نعمان
دمیده از بر هر لاله یک چمن نسرین
شده دو جزع یمانی دو لعل و از هریک
چکیده ز اشک روان خوشهخوشه درّ ثمین
❈۸❈
ندیده طلعت او دیدم از جوارح من
ز هرکرانه همی خاست نالهای حزین
مژه به چشمم همی خار زد که ها بنگر
جنون به مغزم هی بانگ زد که ها منشین
❈۹❈
ز جای جستم و با صد تعب گشودم چشم
رخی معاینه دیدم به از بهشت برین
شعاع نور جبینش ز سطح خاک نژند
رسیده تا فلک زهره همچو ظلّ زمین
❈۱۰❈
به کف بطی ز میش لعل رنگ و مشکین بوی
بسان آتش موسی به آب خضر عجین
از آن شراب که با نور او توان دیدن
نزاده در شکم مادر آرزوی جنین
❈۱۱❈
چه دید دید مرا همچو باز دوخته چشم
دو لاله گشته عیان از دو نرگس مسکین
چه گفت گفت که ای آسمان فضل و هنر
ز فرقدین تو چندین چرا چکد پروین
❈۱۲❈
چه سوزی این همه نارت که ریخت بر بستر
چه پیچی این همه مارت که هشت بر بالین
مگر خیال سر زلف من نمودی دوش
کهبر تنت همهتابست و بر رخت همه چین
❈۱۳❈
بگفتمش به شبی کابر پیلگون از برف
همی فشاند ز خرطوم پنبهٔ سیمین
ز بس که سودهٔ کافور بر زمانه فشاند
زمین ز حمل سترون شد آسمان عنین
❈۱۴❈
به چشم من دو سه الماس سوده ریخت ز برف
سحرگهان که ز مشرق وزید باد بزین
ز درد چشم چنانمکنونکه پنداری
به چشم من مژه از خشم میزند زوبین
❈۱۵❈
چو این شنید ز جا جست و نام خواجه دمید
بهر دو چشمم و پذرفت درد من تسکین
فروغ چشم معالی نظام ملت و ملک
جمال چهر مکارم قوام دولت و دین
❈۱۶❈
خدایگان امم صدراعظم ابر کرم
که صدر بدر نشانست و بدر صدر نشین
به یک نفس همه انفاس خلق را شمرد
ز صبح روز ازل تا به شام بازپسین
❈۱۷❈
به یک نظر همه اسرار دهر را نگرد
ز اولین دم ایجاد تا به یومالدین
زهی ز یمن یمینت زمانه برده یسار
خهی به یسر یسارت ستاره خورده یمین
❈۱۸❈
مداد خامهٔ تو خال چهر روحالقدس
سواد نامهٔ توکحل چشم حورالعین
ز بهر پاس ممالک به عون عزم قوی
برای امن مسالک به یمن رای رزین
❈۱۹❈
ز بال پشّه نهی پیش باد سد سدید
ز نار تفتهکشیگرد آب حصن حصین
ستاره با همه رفعت ترا برد سجده
زمانه با همه قدرت تراکند تمکین
❈۲۰❈
از آن زمانکه مکان و مکین شدند ایجاد
ندید هیچ مکان چون تو در زمانه مکین
تو جزو عالمی و به ز عالمی چون آن
که جزو خاتم و هم به زخاتمست نگین
❈۲۱❈
به نور رای تو ناگشته نطفه خون به رحم
توان نمود معین بنات را ز بنین
پی فزونی عمر تو دهر باز آرد
هرآنچه رفته ازین پیش از شهور و سنین
❈۲۲❈
ز بیم عدل تو نقاش را بلرزد دست
کشد چو نقشکبوتر به پنجهٔ شاهین
در آفرینش عالم تو ز آن عزیزتری
که در میان بیابان تموز ماء مین
❈۲۳❈
وجود را نبد ار ذات چون تویی زیور
هزار مرتبه کردی عدم بر او نفرین
زمین به قوت حکم تو حکمران سپهر
گمان بیاری رای تو اوستاد یقین
❈۲۴❈
خزانگلشن تو نوبهار باغ بهشت
زمین درگه تو آسمان چرخ برین
گرت هزار ملامت کند حسود عنود
بدو نگیری خشم و بدو نورزیکین
❈۲۵❈
از آنکه پایهٔ سیمرغ از آن رفیعتر است
که التفات کند گر کشد ذباب طنین
به کفهٔ کرمت چرخ و خاک همسنگند
اگر چه آن یک بالا فتاده این پایین
❈۲۶❈
بلند و پستی دو کفه را مکن مقیاس
بدان نگرکه همی راست ایستد شاهین
شنیده بودم مارستکاژدهاگردد
چو چند قرن بگردد بر او سپهر برین
❈۲۷❈
ز خامهٔ تو شد این حرف مر مرا باور
از آنکه خامهٔ تو مار بود شد تنین
بهحکم آنکه چوثعبان موسوی نگذاشت
به هیچ رو اثر از سحر ساحران لعین
❈۲۸❈
برون ز ربقهٔ حکم تونیست خشک و تری
درست شدکه تویی معنیکتاب مبین
همیشه تا نشود جهل با خرد همسر
هماره تا نبود زهر چون شکر شیرین
❈۲۹❈
خرد به روی تو مجنون چو قیس از لیلی
هنر ز شور تو شیدا چو خسرو از شیرین
کف گشاده روانت ستوده جان بیغم
دلت شکفته تنت بیگزنده و بخت سیمین
کامنت ها