قاآنی:باز سرسبز شد زمین ز گیاه همچو اقبال ناصرالدین شاه
❈۱❈
باز سرسبز شد زمین ز گیاه
همچو اقبال ناصرالدین شاه
سروها گرد سرخ گل گویی
گرد سلطان ستادهاند سپاه
❈۲❈
خاک خرّمتر از هوای بهشت
باد مشکینتر از شمال هراه
ابر پاشیده بر دمن لؤلؤ
باد گسترده در چمن دیباه
❈۳❈
تخت کاووس گشته آن ز گهر
تاج طاووس گشته این زگیاه
همه شیر سپید بارد ابر
که چو پستان زنگی است سیاه
❈۴❈
کشتیای از بخار را ماند
کش بود پشت باد لنگرگاه
اندرین فصل یارکیست مرا
جانفزا عمر بخش انده کاه
❈۵❈
ملکالعرش دلبران به جمال
ملکالموت عاشقان به نگاه
زخ رخشان او میان دو زلف
چون ثوابی میانهٔ دوگناه
❈۶❈
یا نه گویی به نزد یک قیصر
دو نجاشی نموده پشت دوتاه
تا بر او چون منیژه دل بستم
گشت افراسیاب دل آگاه
❈۷❈
دلم اندر چهِ زنخدانش
همچو بیژن فکند لیک آن ماه
رستمی کرد و با کمند دو زلف
چون ثوابی میانهٔ دوگناه
❈۸❈
گاه مستی اگرچه میبوسم
لب او را به عنف خواه مخواه
لیک خود هم به میل خاطر خویش
میدهد بوسه نیز گاه بهگاه
❈۹❈
خاصه آن ساعتی که میشنود
از لب من مدیح شاهنشاه
ناصرالدین شه آفتاب ملوک
زینت ملک و زیب افسروگاه
❈۱۰❈
زیر فرمانش ملک تا ملکوت
شاکر خوانش پیر تا برناه
سطوتش برق و آفرینش کشت
قدرتشکهربا وگیتیکاه
❈۱۱❈
باد مهرش به هر زمین که وزد
زو دمد تا به حشر مهر گیاه
بر نه افلاکگسترد سایه
هرکجا شوکتش زند خرگاه
❈۱۲❈
دی خرد وصف ذات او میگفت
که بزرگست و در جهان یکتاه
گفتم آیا توان نظیرش جست
کافرینش بدو برند پناه
❈۱۳❈
لب گزان گفت عقل من که خموش
وحده لااله الا الله
ای ترا خسروان هفت اقلیم
دست برکش ستاده بر درگاه
❈۱۴❈
خلق را پیش از آفرینش روح
داغ مهر تو بود زیب جباه
صوت و حرف و کلام ناشده خلق
ذکر مدح تو بود در افواه
❈۱۵❈
صف جیش تو از فراوانی
از فراهان رسیده تا به فراه
بر جمال و جلال و شوکت تو
در و دیوار شاهدند و گواه
❈۱۶❈
روز هیجا که در عروق زمین
بفسرد همچو خون مرده میاه
راهگردون شود بنفشه از تیغ
کامگردان شود سیاه از آه
❈۱۷❈
همه صد جا ز هول بگریزند
تا نفس از گلو رسد به شفاه
دل گردان ز چاک پیراهن
برجهد چون ز باد بند قباه
❈۱۸❈
تیغ بر روی هم کشند اقران
گرز بر فرق هم زنند اشباه
تو چو خورشید چرخ وقت طلوع
از کمینگه برون شوی ناگاه
❈۱۹❈
خنجری چون جحیم درکف دست
چهرهیی چون بهشت زیرکلاه
کوه و هامون ز هول حملهٔ تو
پر شود از خروش واویلاه
❈۲۰❈
از هراس سنان تو به سپهر
بازگردد شعاع مهر از راه
شیر آن سان گریزد از سخطت
که ورا سرزنشکند روباه
❈۲۱❈
تیغت آن یادگار عزراییل
ملکالموت یک جهان بدخواه
تا که بر عمر تو بیفزاید
عمر اعدات را کند کوتاه
❈۲۲❈
ریزد آن قدر خون که چون ماهی
هفت گردون به خون کنند شناه
تو چو اسفندیار رویین تن
گرد کرده عنان اسب سیاه
❈۲۳❈
دشمن دیو خو چو ارجاسب
حالش از هیبت تو گشته تباه
اطلس سرخ دم به دم بافند
دشمنانت به خاک معرکهگاه
❈۲۴❈
بسکه درخون خویشتن پس مرگ
دست و پا میزنند چون جولاه
گرچهگیتی بر تو چیزی نیست
هم ز گیتی ترا فزاید جاه
❈۲۵❈
صفر هم هیچ نیست لیک شود
سه از و سیّ و پنج ازو پنجاه
تا ندارند از ستایش حق
پارسایان پاک دین اکراه
❈۲۶❈
تکیه بر هیچ پادشات مباد
جز به شاهیکه نام اوست اله
تخت در زیر و بخت در فرمان
نصر همدوش و عافیت همراه
❈۲۷❈
فتحی از نو نموده روز به روز
ملکی از نوگشوده ماه به ماه
کامنت ها