قاآنی:ای زلف یار من از بس معنبری یک توده نافهای یک طبله عنبری
❈۱❈
ای زلف یار من از بس معنبری
یک توده نافهای یک طبله عنبری
همسایهٔ چهی پیرایه بر مهی
آذین گلشنی زیب صنوبری
❈۲❈
گرچه در آتشی پیوسته سرخوشی
مانا سیاوشی یا پور آزری
مرغ مطّوقی مشک مخلّقی
شام معلقی دود مدوری
❈۳❈
جان معظمی روح مکرِّمی
رزق مجسّمی مکر مصوّری
یازی به روشنی گویی که کژدمی
جنبی فرازگنج ماناکه اژدری
❈۴❈
بندی بههر دمی دلها بههر خمی
زلفا به موی تو نیکو دلاوری
از اشک و چهر من بس سیم و زر تراست
جعدا به جان تو بیحد توانگری
❈۵❈
چون چهرهٔ بخیل چون ساقهٔ نخیل
پر عقده و خمی پر چین و چنبری
پیرامن قمر از مشک هالهای
برگردن پری از نافه پرگری
❈۶❈
غایب بود غمم تا در مقابلی
حاضر بود دلم تا در برابری
گویی نهکافرم گویی نه ظالمم
واللهکه ظالمی بالله که کافری
❈۷❈
ظالم نهیی چرا مردم به خون کشی
کافر نیی چرا ایمان زکف بری
طوفان اشک من عالم خراب کرد
تو سالمی مگر نوح پیمبری
❈۸❈
با اینکه ازگناه داری رخی سیاه
در باغ جنتی برگردکوثری
بر مو فسون دمند افسونگرن و تو
هم مایهٔ فسون هم خود فسونگری
❈۹❈
گر دیو راهزن ور دزد خانهکن
با آن پسر عمی با این برادری
بال فرشتهیی زانرو مکرمی
لام نوشتهیی زانرو مدوری
❈۱۰❈
در موی پر شکن شیطان کند وطن
مو یا تو خود به فن شیطان دیگری
آن چهره آتشست تو دود آتشی
وان روی مجمرست تو عود مجمری
❈۱۱❈
گاهی به شکل میم برگشته حلقهای
گاهی چو نقش لام خمّیده چنبری
اینخود ضرور نیست کز وصف تو قلم
خود عطسه میزند از بس معطری
❈۱۲❈
تو درخور منی من درخور تو زانک
تو نادری به حسن من در سخنوری
هم من به حسن شعر مقبول عالمم
هم تو به حسن شعر مشهور کشوری
❈۱۳❈
زلفا ستایشت زانرو کنمکه تو
چون خلق صدر دین نیک و معنبّری
مهدی هادی آنک نوکرده عدل او
آیین احمدی قانون حیدری
❈۱۴❈
هر جا که قهر او فردوس دوزخی
هرجا که مهر او غسلین کوثری
با قدر و جاه او گر دم زند عدو
گو روبها مزن لاف غضنفری
❈۱۵❈
با جسم و چشم خصم با قهر تو کند
هم موی ناچخی هم مژّه خنجری
ای مفتخر زمین از روی و رای تو
چونان که آسمان از ماه و مشتری
❈۱۶❈
اخیار کاینات خارند و تو گلی
ابرار ممکنات برگند و تو بری
طبعت ز فرط جود ناکرده هیچ فرق
خاک سیاه را از زرِّ جعفری
❈۱۷❈
با تو اگر حسود دعوی کند چه سود
بی شعله کی کند انگشت اخگری
زادی گر از جهان خود برتری از آن
اوکمبها خزف تو پاکگوهری
❈۱۸❈
صفرست اگرچه هیچ لیکن ز رسم او
افزون شود عدد هرگه که بشمری
صفری بود جهان لیکن ترا در آن
بفزاید از عمل آیین سروری
❈۱۹❈
به هر عمل خدای دادت به دهر جای
تا خود به یاد گنج ویرانه بسپری
یک نکته گویمت از بندهگوش دار
اما به شرط آنک ز انصاف نگذری
❈۲۰❈
تو در لباس خود گویی ز من سخن
پس تو ز لعل خویش همچون سکندری
القاکنی ز دل اصغاکنی به سمع
بستانی آشکار در خفیه بسپری
❈۲۱❈
طرزی دگر شنو تا گویمت عیان
از سلک شعر نه از راه ساحری
تو یک تنی به ذات لیک از ره صفات
افزونی از هزار چون نیک بنگری
❈۲۲❈
هست آن هزار یک وین نیست جای شک
الفاظ مشترک آن بهکه بستری
من نیز یک تنم لیکن همیکنم
گاهی سخنوریگاهی قلندری
❈۲۳❈
یکتن بهصد لباس یکفن بهصد اساس
گه همسر اناس گه همدم پری
قاآنیا خموش بسرا سخن بههوش
هم اینت ساحری هم اینت شاعری
❈۲۴❈
اسرار خاصگان در محضر عوام
زین به کسی نگفت در منطق دری
کامنت ها