قاآنی:به گیسو روی آن ترک تتاری به ماهی ماند اندر شام تاری
❈۱❈
به گیسو روی آن ترک تتاری
به ماهی ماند اندر شام تاری
مرا آن زلف تاری بنده دارد
نه آخر نام یزدانست تاری
❈۲❈
کس از زلفش نتابد سر که گویی
کمند رستمست از تاب داری
به رخ چون موی ریزد بوی خیزد
چو زآتش نکهت عود قماری
❈۳❈
نبود ار زلف او با من نمیکرد
فلک هر روز چندینکجمداری
به عشقش گرچه جهدم بیثمر بود
ولی چون سرو کردم بردباری
❈۴❈
چه خوش پروانه دوشم داد تعلیم
که راحتها بود در جانسپاری
صباح من چه فرخ بود امروز
که از راه آمد آن ماه حصاری
❈۵❈
دل و جان خواست دادم سیم و زر خواست
سر افکندم به زیر از شرمساری
نگاهی کرد و شکرخندهیی زد
که خودکان زری تا چند زاری
❈۶❈
تویی مداح آن ذاتی که دارد
به جود او جهان امّیدواری
جناب حاجی آقاسیکه اوراست
مسلّم شیوهٔ پرهیزگاری
❈۷❈
گرت روزی دو از خاطر بیفکند
نباید داشت چندین دلفکاری
خدا ایوب را گر داشت رنجور
نبود الا ز فرط دوستداری
❈۸❈
زند استاد اگر سیلی به شاگرد
نباشد جز پی آموزگاری
از آن فولاد در آتشگدازد
کز او سازند تیغ کارزاری
❈۹❈
طبیب ار خسته را دارو فرستد
نباشد جز ز روی غمگساری
نه آخر شد عزیز مصر یوسف
که چندی بود در زندان به خواری
❈۱۰❈
ترا خود صاحب دیوان شفیعست
گرفتم خود هزاران جرم داری
بس است این غصه و این قصه بگذار
که روز شادی است و شادخواری
❈۱۱❈
ز جا برخیز و زین برزن بر آن رخش
که همچون باد پوید در صحاری
که صاحب اختیارکشور جم
که بادش تا قیامت بختیاری
❈۱۲❈
ز قصر دشت نهری آرد امروز
به سوی دشت چون دریای ساری
به الفاظ دری از بهر آن نهر
ببایدگفت نظی چون دراری
❈۱۳❈
ز بحر طبع شعری چند شیرین
بکن چون آب در آن نهر جاری
که ناگه بحر طبع من بجوشید
برون افکند در شاهواری
❈۱۴❈
روان شدکلکم اندر وصف آن نهر
چو بر دریای بیپایان سماری
چه گفتم گفتم اندر عهد خسرو
که بادش تا قیامت شهریاری
❈۱۵❈
محمد شاه دریادل که عفوش
بهکوه آموخت وصف بردباری
شهنشاهی که جز گردون نپوشد
به عهدش کس لباس سوگواری
❈۱۶❈
مگر در زلف خوبان باشد ارنه
به ملکش نیست رسم بیقراری
مگر در چشم ترکان یابی ارنه
به دورش نیست خوی ذوالخماری
❈۱۷❈
دو مژگانش بهگاه خشم ماند
به ناخنهای شیر مرغزاری
جناب حاجی آقاسی که اوراست
در امر آفرینش پیشکاری
❈۱۸❈
خداوندی که ابر دست جودش
کند کِشت امل را آبیاری
ز حزم استوار او عجب نیست
که بر دریاکند صورتنگاری
❈۱۹❈
نگرید هیچکس در عهد جودش
مگر در باغ ابر نوبهاری
نخندد هیچکس در روز قهرش
مگر بر کوه کبک کوهساری
❈۲۰❈
نشاید داد در دوران جاهش
جهان را نسبت بیاعتباری
چرا کلکش که دولت زو سمینست
به سر هر دم درافتد از نزاری
❈۲۱❈
چه خصمی دارد او با زر ندانم
که در رویش نبیند جز به خواری
حمایت گر کند کاهی سبک را
شود کوهی گران در استواری
❈۲۲❈
دهد جون نور هستی هرکسی را
به قدر پایهٔ خود کامگاری
حسینخان آسمان مکرمت را
چو یکتا دید در خدمتگزری
❈۲۳❈
مر او را ملک یزد و فارس بخشید
لقب دادش به صاحب اختیاری
چو صاحباختیار این مرحمت دید
میان بربست بهر جاننثاری
❈۲۴❈
شد از جان خواستار خدمت او
کز استغنا به است این خواستاری
سراپا حقگزار نعمت اوست
که بر نعمت فزاید حق گزاری
❈۲۵❈
به وجد آید ز یاد خدمت او
چنان کز باد سرو جویباری
به راه او اگر جان برفشاند
هنوزش هست در دل شرمساری
❈۲۶❈
نهد خاک رهش بر فرق گویا
به سر دارد هوای تاجداری
غرض چون آمد اندر خطهٔ فارس
نخست از باطن او جست یاری
❈۲۷❈
به بدخواهان دولت حمله آورد
چو بر گنجشک شاهین شکاری
چو حکم محکم او خواست سازد
قناتی چند جاری در مجاری
❈۲۸❈
برآورد از زمین شش رشته کاریز
همه چون شعر من در آبداری
چو روی شاهدان در روحبخشی
چو وصل دلبران در سازگاری
❈۲۹❈
چو جان جبرئیل از تابناکی
چو آب سلسبیل از خوشگواری
ز صافی آب هرکاریز در جوی
چو در قلب موحد نور باری
❈۳۰❈
تو پنداری دوصد نوبت در آن آب
جبین شستند خوبان خماری
به جوی آن آب چون میجنبد از باد
سلیمانستگویی در عماری
❈۳۱❈
بدان شش رشته کاریز اندر آویخت
دلش سررشتهٔ امّیدواری
دو زآنهارا بهنام شاه فرمود
که سلطانیش خواند و شهریاری
❈۳۲❈
دو دیگر را بنام خواجهٔ عصر
که بادش تا به محشر نامداری
یکی را نام نامی حاجیآباد
که از حاجی بماند یادگاری
❈۳۳❈
یکی عباسآبادستکاین نام
غمین را بخشد از غم رستگاری
یکی را هم به نام شاه مظلوم
حسین آن زیب عرش کردگاری
❈۳۴❈
یکی را هم بهنام شاه مردان
علی آن شهره در دلدلسواری
فراتآسا چوگشت آن آب شیرین
به شهر اندر چو جان در جسم جاری
❈۳۵❈
مرا فرمود قاآنی چه باشد
که بر تاریخ آن همت گماری
به تاریخش روان چون آبگفتم
حسین آب فراتیکرد جاری
کامنت ها