قاآنی:بجز لب تو کزو گفت شکرین خیزد که دیده لعل کزو جوی انگبین خیزد
❈۱❈
بجز لب تو کزو گفت شکرین خیزد
که دیده لعل کزو جوی انگبین خیزد
عجب ز سادگی سرو بوستان دارم
که پیش قامت موزونت از زمین خیزد
❈۲❈
قد تو سرو بود طرّهٔ تو مشک اگر
ز سرو ماه بروید ز مشک چین خیزد
کند به دوزخ اگر جای چو تو غلمانی
بهشتی از سر سودای حور عین خیزد
❈۳❈
ز هر زمین که فتد عکس عارض تو برو
قسم به جان تو یک عمر یاسمین خیزد
همه خدایپرستان سفر کنند به چین
چو ترک کافر من گر بتی ز چین خیزد
❈۴❈
«هزار بیشه هژبرم چنان نترساند
که آن غزال غزلخوانم از کمین خیزد
ولی به آهوی چشمت قسم که نگریزم
هزار لجه نهنگم گر ازکمین خیزد
❈۵❈
بدا به حالت ابلیس کاو نمیدانست
که گوهری چو تو از کان ماء و طین خیزد
بر آستان تو ترسم فرشته رشک برد
به نالهیی که مرا از دل حزین خیزد
❈۶❈
چو شرح گوهر اشکم دهد به جای حروف
ز نوک خامه همی گوهر ثمین خیزد
به قد همچو کمانم مبین که هردم ازو
چو تیر ناز صد آه دلنشین خیزد
❈۷❈
چه قرنها گذرد تا قران زهره و ماه
اثر کند که قران تو بیقرین خیزد
ز رشک نازکی و نوبهار طلعت تو
طراوت و طرب از طبع فرودین خیزد
❈۸❈
مدام از نی کلکم که رشک نیشکرست
به وصف لعل تو گفتار شکرین خیزد
بدان رسیده که بر طبع خویش رشک برم
کزان سفینه چسان گوهری چنین خیزد
❈۹❈
سزد که سجده برم پیش طبع قاآنی
کزو نهفته همی مدح شاه دین خیزد
علیکه گر کندش مدح طفل ابجدخوان
ز آسمان و زمین بانگ آفرین خیزد
❈۱۰❈
شهی که خاتم قدرت کند چو در انگشت
هزار ملک سلیمانش از نگین خیزد
اگر بر ادهم گردون کند به خشم نگاه
نشان داغ مه و مهرش از سرین خیزد
❈۱۱❈
به روی زین جو نشیند گمان بری که مگر
هزار بیشه غضنفر ز پشت زین خیزد
شبیه پیکر یکران اوست کوه گران
زکوه اگر روش صرصر بزین خیزد
❈۱۲❈
شها دوبینی ذات و رسول خدای
نه از دو دیده که از دیدهٔ دوبین خیزد
به روز عرض سخا صد هزار گنج گهر
ز آستین تو ای شاه راستین خیزد
❈۱۳❈
به جای موج ز رشک کف تو بحر محیط
زمان زمان عرق شرمش از جبین خیزد
به روز رزم تو هر خون که خورده در زهدان
ز بیم خشم تو از چشم هر جنین خیزد
❈۱۴❈
به نزد شورش رزم تو شور و غوغایی
کز آسمان و زمین روز واپسین خیزد
هزار بار به نسبت از آن بود کمتر
که روز معرکه از پشهیی طنین خیزد
❈۱۵❈
برای آنکه ترا روز و شب سلامکنند
ز جن و انس و ملایک صفیر سین خیزد
مخالفان ترا هر زمان به جای نفس
ز سینه ناله برآید ز دل انین خیزد
❈۱۶❈
ز من که غرق گناهم ثنای حضرت تو
چنان غریب که گوهر ز پارگین خیزد
تو آن شهی که گدایان آستان ترا
هزار دامن گوهر ز آستین خیزد
❈۱۷❈
گدای راهنشینم ولی به همت تو
یسار گنج گهربارم از یمین خیزد
شها ثناگر خود را ممان به درگه خلق
که شرمسار کند جان و شرمگین خیزد
❈۱۸❈
چنان به یک نظر لطف بینیازشکن
که از سر دو جهان از سر یقین خیزد
هزار سال بقا باد دوستان ترا
به شرط آنکه ز هر آنش صد سنین خیزد
کامنت ها