قاآنی:هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود بس شیخ پارسا که به رندی سمر شود
❈۱❈
هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود
بس شیخ پارسا که به رندی سمر شود
گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز
از طلعتش طراز طراز دگر شود
❈۲❈
ور بگذرد به عزم سیاحت به روم و چین
هرجا بتی است سنگدل و سیمبر شود
ور بنگرد به باغ گل از بهر دیدنش
با آنکه جمله روست سراپا بصر شود
❈۳❈
زانرو به چشم من مژگان نیشتر شده
تا خونفشانیم ز غمش بیشتر شود
یزدانکه آفریده مژه بهر پاس چشم
پس چون همی به چشم مرا نیشتر شود
❈۴❈
زان نیش تر چو شیشهٔ حجام هر دمم
لبریز خون دو دیدهٔ حسرتنگر شود
در موج خون دو دیدهٔ من ماندی بدان
کوه عقیق سایهفکن در شمر شود
❈۵❈
ای لعبت حصار ز رخ پرده برفکن
زان پیشکاب دیدهٔ من پردهدر شود
بنیاد صبر و طاقتم از روی و موی تو
تاکی چو روی و موی تو زیر و زبر شود
❈۶❈
زیر و زبر همی چکنی روی و موی خویش
مگذار ابر تیره حجاب قمر شود
حالم تبه نخواهی خال سیه بپوش
کان دانه دام مردم صاحبظر شود
❈۷❈
رخسار آبدار تو در زلف تابدار
ماند به گرد ماه که کژدم سپر شود
.کژدم سپر شود مهگردون وای شگفت
در پیشگرد ماه توکژدم سپر شود
❈۸❈
بیداد گرچه عادت ترکان بود
ترکی ندیدهام چو تو بیدادگر شود
هر جا که قدفرازی جانها هبا بود
هرجاکه رخفروزی خونها هدر شهرد
❈۹❈
با آنکه از غم تو به عالم شدم عَلَم
هر روز حال من علمالله بتر شود
دل رند و لاابالی و شیدا شد از غمت
خرم غمیکه مایهٔ چندین هنر شود
❈۱۰❈
تو دل بری و روزی ما خون دل بود
تو می خوری و قسمت ما دردسر شود
گویی دو چشم من شمری پر کواکبست
هر شبکه بیرخ توکواکبشمر شود
❈۱۱❈
آیی شبی به دامنم ایکاش مر مرا
تا دامنم ز سروقدتکاشمر شود
زی مرز غاتفر به ساحت چرا رویم
هرجا تو پرده برفکنی غاتفر شود
❈۱۲❈
ور نسخه یی برند ز رویت به زنگبار
یغما شود حصار شود کاشغر شود
چونانکه سیم اشک من از رنگ لعل تو
مرجان شود عقیق شود معصفر شود
❈۱۳❈
ای ترک جز لبت شَهِدالله نیافتم
شهدی که پردهدار سی و دو گهر شود
جز زلف تیرهٔ تو ندیدمکه زاغ را
ماه دو هفته تعبیه در زیر پر شود
❈۱۴❈
آهو کند ز خون جگر مشک و مشک را
زاهوی مشکبار تو خون در جگر شود
خالت به زیر زلف گرید به رخ چنانک
هندویی از حبش به سوی شوشتر شود
❈۱۵❈
ترکا توبی که از دل سختت بر آب جوی
افسونی ار دمند به سختی حجر شود
یا حسرتا بدین دل سختیکه مر مراست
مشکلکه تیر نالهٔ ماکارگر شود
❈۱۶❈
ازعشق روی و موی تو بیخوابوخور شدم
وین عیش عاشقست که بی خواب و خور شود
برخیز و می بیاور و بنشین و بوسه ده
تا جیب و آستین و لبم پر شکر شود
❈۱۷❈
یک ره میان بزم به عشرت کمر گشای
تا بویه دست من به میانتکمر شود
از فر بخت تخت سلیمان دهم به باد
گر دل مرا به مور خطت راهبر شود
❈۱۸❈
طوبی لک ای نگار بهشتیکه قامتت
طوبیصفت هماره به خوبی سمر شود
برجه بیا بگو بشنو می بده بنوش
مگذار عمر بر سر بوک و مگر شود
❈۱۹❈
وز بهر آنکه رنج جهانت رود ز یاد
چندان بخوان مدیح ملک کت ز بر شود
تا تنگ شکرتکه در آن جای بوسه نیست
باشد که بوسه جای شه نامور شود
❈۲۰❈
شاه جهان فریدونکاندر صف نبرد
گردون چوگرد خنگ ورا بر اثر شود
آن بوالمظفری که غبار سمند او
هنگام وقعه سرمهٔ چشم ظفر شود
❈۲۱❈
نه وهم با رکایب او همعنان رود
نه چرخ با عزایم او همسفر شود
هر آهویی که در کنف حفظ او گریخت
نشگفت اگر معاینه چون شیر نر شود
❈۲۲❈
جایی نبیند از جهت جاه او برون
تا هر کجا که پیک نظر پیسپر شود
تا گه بود بر ایمن و گاهی بر ایسرش
گه ماه تیغ گردد و گاهی سپر شود
❈۲۳❈
ماند همی به گرز تو در دست راد تو
گرکوه بوقبیس به بحر خزر شود
صیت عطای تست که چون نور آفتاب
یک چشم زد ز خاور تا باختر شود
❈۲۴❈
تا پشت بوالبشر بگریزد ز بیم تو
گر نطفهٔ عدو ز سنانت خبر شود
کمتر نتیجهیی بود از لطف و عنف تو
هر خیر و شر که حاملهٔ نفع و ضر شود
❈۲۵❈
کمتر وسیلهیی بود از مهر وکین تو
هر نفع و ضر که رابطهٔ خیر و شر شود
هرخشک و هر تریکهبههر بحر و هر بریست
گاه نوال جود ترا ماحضر شود
❈۲۶❈
حزم تو اختراع وجود و عدم کند
رای تو پیشکار قضا و قدر شود
لله درّک ای ملکی کز هراس تو
در چشم مور شیر ژیان مستتر شود
❈۲۷❈
نبود عجب که نطفهٔ خصمت ز بطن مام
از بیم باژگونه به صلب پدر شود
تنها نه جانور شود از هیبتت گیا
کز رحمت تو نیزگیا جانور شرد
❈۲۸❈
هر نطفهیی زکلک تو تخم عنایتیست
کز آن هزار شاخ امل بارور شود
بر نیل مصر تابد اگر برق تیغ تو
آبش شرار گردد و موجش شرر شود
❈۲۹❈
در بزم مادح تو فلک پهن کرده گوش
تا از مدایحت چو صدف پر درر شود
بر درگهت نماز برد از در نیاز
هر صبح کافتاب ز مشرق بدر شود
❈۳۰❈
از بیم برق تیغ تو در دودمان خصم
مشکلکه هیچ ظفه ازین پس پسر شود
زان ساده شد چو اطلس رومی مهین سپهر
تا جامهٔ جلال ترا آستر شود
❈۳۱❈
آتش کشد نفیر و ز دل برکشد زفیر
خصم ترا به حشر مقر گر سقر شود
خصم ترا به جنت اگر جا دهد خدای
جنت سقر شود چو مر او را مقر شود
❈۳۲❈
روزیکه از هزاهز ترکان فتنهجوی
اقطاع روزگار پر از شور و شر شود
مغز ستاره از شرر تیغ بردمد
گوش زمانه از فزع کوس کر شود
❈۳۳❈
گردون شود چو بیشهٔ شیران مردمال
از تیر چوبهاکه به عیوق بر شود
ای بس صلیبها که شود در هوا پدید
چون تیرها برنده با یکدگر شود
❈۳۴❈
احجار پهنه جوشن و خود و زره شود
اشجار عرصه ناوک و تیغ و تبر شود
نوک سنانت از جگر خصم نابکار
خون آن قدر خورد که به رنگ جگر شود
❈۳۵❈
از آب هفت دریا تف سنان تو
نگذارد آن قدر که پی مور تر شود
دیبای سرخ گسترد از بس پرند تو
دشت وغا معاینه چون شوشتر شود
❈۳۶❈
تا بنگرد نبرد تو در دشت کارزار
خود یلان چو درع سراپا بصر شود
در دست دشمن تو زبانی شود سنان
تا سر کند فغان و بر او نوحهگر شود
❈۳۷❈
شاهاگر این قصیده شود مر ترا پسند
چون صیت همتت به جهان مشتهر شود
چون سیم و زر عزیز بود لیک خود مباد
کاو نزد شاه خوارتر از سیم و زر شود
❈۳۸❈
او چونگهر یتیم بود شه یتیمدوست
شایدگر از قبول ملک مفتخر شود
گو شاهم اعتبار کند گرچه گفتهاند
«یارب مباد آنکه گدا معتبر شود»
❈۳۹❈
گرچه ز طول مدح تو کس را ملال نیست
لیکن به ار ثنا به دعا مختص شود
چون جیب قوس سینهٔ خصمت دریده باد
چندانکه خط سهم عمود وتر شود
❈۴۰❈
جاری چو آب امر تو درکوه و دشت باد
ساری چو باد حکم تو در بحر و بر شود
کامنت ها