قاآنی:گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا بر درگه امیر نبینی دگر مرا
❈۱❈
گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا
بر درگه امیر نبینی دگر مرا
او باز تیز پنجه و من صعوهٔ ضعیف
روزی بهم فروشکند بال و پر مرا
❈۲❈
او آفتاب روشن و من ذرهٔ حقیر
با نورش از وجود نیابی اثر مرا
اوگنج شایگان و منم آنگداکه هست
برگنج باز دیدهٔ حسرت نگر مرا
❈۳❈
بیاژدها چگونه بودگنج لاجرم
از بیم جان بهگنج نیایدگذر مرا
عزت چو در قناعت و ذلت چو در طمع
باید قناعت از همهکس بیشتر مرا
❈۴❈
من آن همای اوجکمالمکه بد مدام
سیمرغوار قاف قناعت مقر مرا
یارب چه روی دادهکه باید به پیش خلق
موسیچهوار این همه دم لابه مرمرا
❈۵❈
هر روز روزیم چون دهد روزی آفرین
باید غذا ز بهر چه لخت جگر مرا
بگذشت صیت فضل وکمالم به بحر و بر
با آنکه هیچ بهره نه از بحر و بر مرا
❈۶❈
نبود مرا به غیرلب خشک و چشم تر
مانا همین نصیب شد از خشک و تر مرا
قدر مرا قضا و قدرکردهاند پست
تقریعکی سزد به قضا و قدر مرا
❈۷❈
نخل امید من به مثل شاخ بید بود
ورنه چرا نداد بهگیتی ثمر مرا
خود ریشهام به تیشهٔ تو بیخ برکنم
اکنونکه پنج فضل نبخشید بر مرا
❈۸❈
نطقم چو نیشکر شکرانگیز هست و نیست
جز زهر غصه بهری ازان نیشکر مرا
از نوککلک سلکگهر آورم ولیک
شبه شبه نماید سلکگهر مرا
❈۹❈
شعرم بود به طعم طبرزد ولی ز غم
اکنون بهکامگشته طبرزد تبر مرا
از صدهزار غصه یکی بازگویمت
خوانی مگر به سختی لختی حجر مرا
❈۱۰❈
خواند مرا امیر امیران بهکاخ خویش
ناخوانده پاسبانش راند ز در مرا
فراش آستانش افشاند آستین
هست آستین از آنرو بر چشم تر مرا
❈۱۱❈
منت خدای عز وجل راکه داد دی
فراش او ز بیهشی من خبر مرا
زان صدهزار زخمکه زد بر من آسمان
الحق یکی نگشت چنانکارگر مرا
❈۱۲❈
مرهم نهاد زخم زبانش به یک سخن
بر زخمهاکه بود به دل بیشمر مرا
قولی درشتگفت ولیکن درستگفت
زانروکهکردگفتش در دل اثر مرا
❈۱۳❈
روی زمین فراخ چه پرواکه دست تنگ
پای سفر نبستهکسی در حضر مرا
راه عراق امن و طریق حجاز باز
وحدت رفیق راه و قضا راهبر مرا
❈۱۴❈
عوری لباس و بیهنری مایه جوع قوت
تسلیم همعنان و رضا همسفر مرا
گر چارپای راه سپر نیستگو مباش
پایی دو داده است خدا ره سپر مرا
❈۱۵❈
باشد اگر به هر قدمی صدهزار دزد
چیزی ز من به حیله ندزدد مگر مرا
مانم چرا به فارسکه نبود در آن دیار
نی آب و خاک نی شتر وگاو و خر مرا
❈۱۶❈
یک قطعه بیش نیست سفر از سقر ولی
ایدون هزار قطعه حضر از سقر مرا
زین پس به بحر و بر به تجارت سفرکنم
سرمایه فضل ایزد وکالا هنر مرا
❈۱۷❈
دیدی دو سال پیشم در ملک خاوران
بینی دو سال دیگر در باختر مرا
خورشیدسان بهمشرق ومغرب سفرکنم
تازان سفر فزوده شود فال و فر مرا
❈۱۸❈
چون عقدهٔ دلم نگشاید به ملک فارس
بایدکشید رخت سویکاشغر مرا
صد خاندان چو منت یک خانه مینهند
آن خانه به فرودگر آید به سر مرا
❈۱۹❈
از روز و شبگریزم اگر بهر روشنی
بایدکشید منت شمس و قمر مرا
جایی رومکه پرتو خورشید و مه در آن
بر فرق مینتابد شام و سحر مرا
❈۲۰❈
صدر زمانه را به سر آمد چو روزگار
گو نیز روزگار درآید به سر مرا
نه بیش ازوکمالم و نه بیش ازو جمال
نه همچو او قبیله و دخت و پسر مرا
❈۲۱❈
گر بندبند پیکرم از هم جداکنند
اندوه او نمیرود از دل به در مرا
احسان او چو خون به عروقمگرفته جای
خونیکه بیشتر شود از نیشتر مرا
❈۲۲❈
مهر دوکس به پارس مرا پای بستکرد
وز آن دو سرنوشت هزاران خطر مرا
نگذاشت مهرشانکهکنم رو به هیچ سوی
تا ماند جان به لجهٔ اندوه در مرا
❈۲۳❈
اول جناب معتمدالدوله کاستانش
در پیش تیغ حادثه آمد سپر مرا
دوم خدایگان اسدالله خان راد
کز پاس مهر او ندرد شیر نر مرا
❈۲۴❈
زان بیش چشملطف وعطابم ازآندو نبست
چون نیست قابلیت از آن بیشتر مرا
هم نیست رویگفتم با ذوالریاستین
کان بحر بیکران نشمارد شمر مرا
❈۲۵❈
هفتاد شعرگفتم اندر مدیح او
یک آفرین نگفت به هفتاد مرمرا
آوخکه جنس فضلکساد است ورنه بود
نقد سخن رواج تراز سیم و زر مرا
❈۲۶❈
شکر خدا و نعت پیمبرکنم از آنک
افزود آن به نعمت و این بر خطر مرا
من پادشاه ملک بیانم از آن بود
ز الفاظگونهگونه حشر در حشر مرا
❈۲۷❈
وز صدهزار تیغ فزونست در اثر
طومار شیوهای چنین برکمر مرا
کامنت ها