قاآنی:چه غم ز بیکلهی کآسمان کلاه منست زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
❈۱❈
چه غم ز بیکلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
❈۲❈
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
❈۳❈
بهروز حشر که اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامۀ سیاه من است
به مستی ار ز لبت بوسهای طلب کردم
لب پیاله در این جرم عذرخواه منست
❈۴❈
قلندرانه گنه میکنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست
به رندی این هنرم بس که عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست
❈۵❈
مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه در او هست دستگاه منست
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست
❈۶❈
چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست
❈۷❈
مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیهگاه منست
امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست
کامنت ها