قاآنی:سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
❈۱❈
سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد
به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
گشت یکسان شب و روزم که ترا از رخ و زلف
صبح با شام سیه باز همآغوش افتاد
❈۲❈
آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم
که مرا کعبه و بتخانه فراموش افتاد
مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست
نوش جانست هر آن نیش که با نوش افتاد
❈۳❈
شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت
افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد
پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم
که مرا کار بدان سرو قباپوش افتاد
❈۴❈
با همه زهد که قاآنی ما میورزد
عاقبت در سر خم می زد و مدهوش افتاد
کامنت ها