قاآنی:ای ترک من ای بهار جانافزا برقع بکش از رخ بهشت آسا
❈۱❈
ای ترک من ای بهار جانافزا
برقع بکش از رخ بهشت آسا
کز باغ بهشت نوبهار اینک
هموار فرو چمید زی دنیا
❈۲❈
عید عجمی به فرّ فروردین
در سبزه گرفت ساحت غبرا
بست ابر سپید کله بر گردون
زد لالهٔ سرخ خیمه بر صحرا
❈۳❈
دامان چمن از آن پُر از لؤلؤ
سامان زمین ازین پر از دیبا
از لولو آن چمن یکی مخزن
از دیبهٔ این زمین بتی زیبا
❈۴❈
آن داده نشان ز مخزن قارون
این برده سبق ز دفتر مانا
اندر دمن از شقیق و آذریون
و ندر چمن از بنفشه و مینا
❈۵❈
آورده برون بهار لعبتگر
از پرده هزار لعبت زیبا
نوشاد و حصار گشت پنداری
باغ از گل و سرو و سنبل بویا
❈۶❈
یانی ز بدیع نقش دیگرگون
بگرفت طراز خلخ و یغما
از کشی ایدون چو ترک یغمایی
هوش از سر بخردان کند یغما
❈۷❈
هر صبح آرد صبا به پنهانی
بس نغز صور ز هر کران پیدا
یا نی گویی که صحف انگلیون
در باغ همی پراکند عمدا
❈۸❈
بازار ختن شدست پنداری
دشت و دمن از شواهد رعنا
بس نزهت و خرّمی به لالستان
ماندست شگفت خاطر دانا
❈۹❈
از جنبش باد طرهٔ سنبل
چون زلف تو حلقهزا و چین آرا
وز گریهٔ ابر سبزه تو بر تو
چون خط تو خوش دمیده در پیدا
❈۱۰❈
از خواب گران چو چشم بیمارت
بیدار شدست نرگس شهلا
از بس که نشید مرغ گردون پوی
از بس که نسیم باغ عنبرسا
❈۱۱❈
نک غلغلهزا بود هوا یکسر
هان لخلخهسا بود زمین یکجا
ای ترک من ای بهار مشتاقان
بردار نقاب از رخ رخشا
❈۱۲❈
تو عید منی و نوبهار من
کز وصل تو پیرم و شوم برنا
پیش آی و درین بهار و فروردین
پروردهٔ خم بریز در مینا
❈۱۳❈
از بلبله سرخ می بکش بکشد
بلبل چو به شاخ سرخ گل آوا
یاقوت روان بریز در ساغر
ها قوت روان بگیر از صهبا
❈۱۴❈
چون کشتی ابر دُرفشان آید
بر ساحل این کبودگون دریا
کشتی کشتی گسارد باید می
اینست حکیم وقت را فتوی
❈۱۵❈
خاصه که به فصلی اینچنین خرّم
ویژه که ز دست چون تو مهسیما
گل شادی آر و فصل اندوه بر
می عشرتبخش و تو روانبخشا
❈۱۶❈
چند از غمت ای بت بهشتی رو
در تاب بود دلم جحیمآسا
زان سلسلهات که هست پر حلقه
چون زلزلهام همیشه پر غوغا
❈۱۷❈
پیش آی و به عنف بوسه میدر ده
پاکوب و به جهد باده میپیما
از بوسه و باده میمکن ضنّت
کاین هر دو من و تراست مستیزا
❈۱۸❈
بستان و بده مر این دو را چندان
بیچون و چرا ولیکن و امّا
کز نشوه و سکر باده و بوسه
بیخود افتیم هر دو تن از پا
❈۱۹❈
ما فتنهٔ کشوریم و خفته به
فتنه در عهد خسرو والا
تو فتنه به روی دلفریبستی
من فتنه به نظم دلکش شیوا
❈۲۰❈
امروز به چاره کوش کار ارنه
در نزد ملک تبه شود فردا
فرمانده ملک جم فریدون شه
کافریدون و جمش کمین لالا
❈۲۱❈
شاهی که به فر و فال دارایی
در هر دو جهان نیابیش همتا
بر پاکی طینتش هنر واله
بر پرچم رایتش ظفر شیدا
❈۲۲❈
برقیست حسام او مخالفسوز
بادیست سمند او جهانپیما
چون از بر رخش فتنهٔ گیتی
چون در صف بار رحمت دنیا
❈۲۳❈
دستش ابرست دُر گه ریزش
تیغش مرگست در صف هیجا
تارست سهیل و رای او روشن
دونست سپهر و قدر او بالا
❈۲۴❈
حزمش ببرد ز نیشتر حدت
عزمش بدر آرد آتش از خارا
سر هشته روان به طاعتش گردون
بربسته میان به خدمتش جوزا
❈۲۵❈
بر راحت هرکه دردهد فرمان
در ذلت هرکه برکشد طغرا
نه در ید اوست چرخ را قدرت
نه در رد اوست دهر را یارا
❈۲۶❈
فوجش موجی بود مخالف کش
خیلش سیلی بود عدوفرسا
قدرش بدری که شوکتش پرتو
چهرش مهری که دولتش حربا
❈۲۷❈
تیرش شیری که ناخنش فتنه
تیغش میغی که قطرهاش غوغا
میتی مصرس و دشمنش فرعون
او موسی وقت و رمحش اژدرها
❈۲۸❈
ای شاه فلک فخیم که قاآنی
در پای تو سوده فرق فرقدسا
آری به ره تو هرکه ساید سر
بر تارک نه فلک گذارد پا
❈۲۹❈
عید آمد و شد جهان فرسوده
در پیری همچو دولتت برنا
بر جای سخن کنون نثارت را
پروین و سهیل دارم و شعرا
❈۳۰❈
ارجو که ز پرتو قبول تو
چون مهر فلک شودجهانآرا
تا جِرم قمر همی ستاند نور
از هور فراز گنبد مینا
❈۳۱❈
در سایهٔ ظل حق بود فرت
تابنده به بر و بحر چون بیضا
کامنت ها