قائم مقام فراهانی:جلایر شرح دیگر را بیان کن گهر آور نثار این و آن کن
❈۱❈
جلایر شرح دیگر را بیان کن
گهر آور نثار این و آن کن
ولی عهد شهنشاه جوان بخت
که ز آغاز آمد او شایسته تخت
❈۲❈
ثنایش ذکر لب کن صبح تا شام
بقایش خواه از قیوم علام
وجودش فیض بخش خاص و عام است
از این اندر دو عالم نیک نام است
❈۳❈
که تیغ او پناه ملک و دین شد
یکی سدی است لیکن آهنین شد
چو سدی کو سکندر بست بر آب
بیانی می کنم نیکو تو دریاب
❈۴❈
که بستن سد به آبی از کم و بیش
چو ممکن هست، چندان نیست تشویش
ولی از آتش سوزان گریزند
چه سان خلق جهان با او ستیزند؟
❈۵❈
ز آتش صعب تر چون نیست در کار
خدا زان خلق را ترساند از نار
ولی عهد شه از این تیغ تیزش
که سی سال است با آتش ستیزش،
❈۶❈
به پاس دین درین دریای آتش
ببسته سدی اما سخت و دلکش
نموده حفظ خرمن های دین را
از آن آتش مصون دین مبین را
❈۷❈
هر آن کس شکر این نعمت ندارد
ندانم بهره ای از عقل دارد؟
چه داند آن که دستش دور از آتش
بود بر گردن یاران مه وش
❈۸❈
عراق و فارس تا سر حد کرمان
ز دارالمرز گویم تا خراسان
یکی در فکر عیش و ناز و نوش است
یکی هشیار و آن دیگر خموش است
❈۹❈
یکی را شوق گل کاری به سرهست
یکی فکرش همه در جمع زر هست
یکی بر پا نموده کاخ دلکش
درو هم شمع و فرش و آب و آتش
❈۱۰❈
یکی بر ترمه و بر پول نازد
به سودا کار خود را خوب سازد
یکی گوید که: چون رستم کنم رزم
نه در میدان، ولی در مجلس بزم
❈۱۱❈
یکی دیگر به تدبیرات و حیله
به خورشید گوید:«ای نور قبیله»
یکی با همگنانش در جدال است
بگوید: صلح نزد من محال است
❈۱۲❈
نخواهد خلق را یک روز راحت
زمین بخل را دارد مساحت
بگوید: کس ز من به تر نباشد
که من زور و زرم کم تر نباشد
❈۱۳❈
یکی سرکش ولی بسیار مغرور
که گویا هست دایم مست و مخمور
ندیده توپ هفتاد و دو پوندی
چو رعد و برق پر زورست و تندی
❈۱۴❈
نشسته سایه های سرو آزاد
کجا جنگ ارس را کرده او یاد؟
یکی خربوزه گرسنگ و گرگاب
خورد با نعمت الوان کند خواب
❈۱۵❈
نه ببریده به سکین جز خیاری
نه دیده رنگ خون جز آب ناری
یکی لیمو خورد بر دفع صفرا
کجا دیده جهان سرد و گرما؟
❈۱۶❈
بدیده جنگ، لیکن از خروسی
زمین آتش فشان دید از عروسی
کجا خوردند افسوس و دریغی
کجا آغشته در خون دیده تیغی؟
❈۱۷❈
کجا هم جان و مالش را تلف دید
کجا تیغی ز خصمانش به کف دید؟
کجا تاراج کرد و گشت تاراج
کجا تن را به دشمن کرد آماج؟
❈۱۸❈
کجا بر نان خشکی کرده افطار
ز جان بگذشته سر برده به کهسار؟
کجا وی را سپاهی در کمین بود
کجا در بحر آتش های کین بود؟
❈۱۹❈
کجا بشنید ضرب و طعن اغیار
نبودش وقت حاجت هیچ دینار؟
رفاه خلق چون بودیش مقصود
خدا هر مشکلش را زود بگشود
❈۲۰❈
مشقت چون برای مرد باشد
که راحت بهر هر بی درد باشد
بلی هر کس پسندد کرده خویش
نمی گویم سخن دیگر از این بیش
❈۲۱❈
ولی افسانه باشد این خیالات
خیالات است گویند از محالات
خدا داند که هر کس قابل چیست
سزاوار جهان داری است یا نیست؟
❈۲۲❈
چو خورشید جهان آرا در آید
ستاره محو و عمر او سر آید
شهنشاه است چون خورشید تابان
ولی عهدست چون ضوء نمایان
❈۲۳❈
ولی نبود جدا ضو چون ز خورشید
یکی باشد اگر نامش دو گردید
بود این لازم و ملزوم با هم
یکی بادام باشد لیک توام
❈۲۴❈
ولی داند شهنشاه جهان دار
که او بر سروری بودی سزاوار
جلایر حسب حالی را بگفتی
در معنی به نوک کلک سفتی
❈۲۵❈
بکن ختم سخن را بر دعایش
چون حدت نیست تعریف و ثنایش
خداوندا پناه آن و این باش
جهان را گو مدامی این چنین باش
❈۲۶❈
هر آن چیزی که خواهد روزگارش
شود آماده آرد در کنارش
حسودش خون جگر، با غم قرین باد
جهان تا هست هم خوار و حزین باد
❈۲۷❈
جلایر را کنی از رحمتت شاد
ز قید غم شها سازیش آزاد
کامنت ها