قائم مقام فراهانی:جلایر رو دعایش گیر از سر به غیر از حمد و نعت از جمله بگذر
❈۱❈
جلایر رو دعایش گیر از سر
به غیر از حمد و نعت از جمله بگذر
خداوندا به نور پاک احمد
وجود او نه بیند در جهان بد
❈۲❈
مرام و مطلبش بادا مهیا
نه بیند غیر شادی رنج دنیا
زمام اختیار ملک ایران
دهی دستش به حق شاه مردان
❈۳❈
به هر اقلیم سازش حکم جاری
نماند بر دل پاکش غباری
حسودش را به غم ها مبتلا کن
تنش را حامل رنج و بلا کن
❈۴❈
جهان تا هست گو بر کام او باد
به حق مصحف و بالنون والصاد
جلایر عنبری بر روی کافور
بریز از کلک گوهر بار پر نور
❈۵❈
ز بحر فکر غوصی کن نکوباب
برون آور در ناسفته از آب
ز درهای گران مایه به دامن
بیار و جمله در راه شه افکن
❈۶❈
تو غواصی و در باید به بازار،
بیاری زان که داری خوش خریدار
ثنا و نعت شه ورد زبان کن
وز آن نام خوشش شیرین، زبان کن
❈۷❈
ولی عهد شهنشاه زمانه
که شه عباس آن شاه یگانه،
چو لایق بر سریر سروری بود
ولی عهدش شهنشه نام فرمود
❈۸❈
نه هر کس در خور اکلیل و تخت است
جهان داری نمودن کار سخت است
زخاتم چون توان گشتن سلیمان؟
سلیمان بایدش خاتم نه دیوان
❈۹❈
خداوند جهان لایق چو دیدش
میان سروران او را گزیدش
فراغت در جهان از عدل وجودش
همه گردن کشان سر بر سجودش
❈۱۰❈
همه کان مروت هست و انصاف
دعا گویش بود از قاف تا قاف
خورند از کان جودش پیر و برنا
بسی مسکین به عهدش شد توانا
❈۱۱❈
همه آسوده خلق از زحمت و رنج
گشوده بر رخ عالم در گنج
به جز آسوده کاری نیست کاری
بحمدالله نکوشد روزگاری
❈۱۲❈
شبان میش گرگ است این زمانه
حمام و باز شد هم آشیانه
نه بیند هیچ تن رنج و اذیت
همه در مهد امن آمد رعیت
❈۱۳❈
کند دیوان موری چون سلیمان
ندارد بیم کس از مال و از جان
به قانون شریعت راه پوید
کجا شیطان به بارش راه جوید؟
❈۱۴❈
شده سدی میان کفر و اسلام
پناه ملک و دینش حی اعلام
به شاهی این چنین کس شد سزاوار
نه آنانی که باشند مردم آزار
❈۱۵❈
خداوندا پناهش باش ز آسیب
که داد او ملک و دین را زینت و زیب
جلایر گر تو داری حسب حالی
به خاک پای شه ده عرض حالی
❈۱۶❈
که شه باب امید و رحم وجودست
بحمدالله همه عرض تو سودست
دو بابت بود عرض این جلایر
شها حکم حضور و امر ناظر
❈۱۷❈
کرم کردی ز ناظر گشت کوتاه
شود عرض حضورش نیز دل خواه
شماری از کرم چون بندگانت
که بی مانع ببوسند آستانت
❈۱۸❈
دعا گو را همه آمال این است
که رسم باب و اربابش همین است
به سر چون عشق و شوق خدمت شاه،
بدارد از چه دستش هست کوتاه؟
❈۱۹❈
اگر فرمان دهی بی منع حاجب
که بی عذر او نسازد ترک واجب
به او چون واجب آید بوسد او در
چرا محروم و محزون است و مضطر؟
❈۲۰❈
نه آن هم بنده ای از بندگان است
چرا محروم گاه از آستان است؟
ز اصناف اراذل در حسب نیست
بداند شه که بی اصل و نسب نیست
❈۲۱❈
خصوص امروز عالی قدر و جاه است
که چاکر بر در عالم پناه است
خدا داندکه فیضی با سعادت
نباشد پیش او به تر ز خدمت
❈۲۲❈
یکی ساعت شر فیاب حضورت
شود در پیشگاه باسرورت
ز ملک و مال عالم هست افزون
که در دستش فتد بی حرف و بی چون
❈۲۳❈
هر آن کس این نداند چون دوابی
نفهمیده مگر خوردی و خوابی
نه هر ناطق حقیقت هست آدم
بود ناطق که از حیوان بود کم
❈۲۴❈
به عرضم قلب پاک شه گواه است
که صدق و کذب تشخیصش ز شاه است
جلایر بر دعا کوش و ثنایش
بخواه از قادر بی چون بقایش
❈۲۵❈
خداوندا به حق ذات بی چون
که تا گردد چنین این چرخ گردون،
بگردد بر مرام و مدعایش
ولی جاوید بنمائی بقایش
❈۲۶❈
ز آسیب زمان محفوظ باشد
ز عمر جاودان محظوظ باشد
کنی حکمش روان از مه به ماهی
به کام دل نماید پادشاهی
❈۲۷❈
رقیب و حاسد او را تلف ساز
تن هر دو به تیر غم هدف ساز
کامنت ها