قائم مقام فراهانی:جلایر: زود نظم این حکایت بگو الطاف شه را از بدایت
❈۱❈
جلایر: زود نظم این حکایت
بگو الطاف شه را از بدایت
چو بر درگاهش آوردم پناهی
اگر چه کرده بودم بس گناهی
❈۲❈
که بودم دور چندی از در شاه
خودم محروم و بختم بود گم راه
کرم بین عفو جمله جرم ها کرد
کرامت های بی اندازه ها کرد
❈۳❈
همان ملکی که در بر خویشتن داشت
به این بنده ز رحمت جمله بگذاشت
کرم کرده مرا دیگر لباسی
ز لطف او شدم صاحب اساسی
❈۴❈
رقم صادر بشد از مصدر جود
که او هم افتخارم بود مسعود
نمودم امتحان از هر چه بودی
به جز این آستان سودی نبودی
❈۵❈
کنون شادم که مقصودم، میسر
همه حاصل شد از لطفش سراسر
به جز حمد و ثنایش نیست کارم
هرآن عمری که بود از روزگارم
❈۶❈
زبانم الکن از تقریر باشد
که را یارای این تحریر باشد؟
مگر موقوف بر لطفش نمایی
زبان را بر دعای او گشایی
کامنت ها