قائم مقام فراهانی:جلایر کلک گوهر ریز کن تیز نسفته لولو آور راه شه ریز
❈۱❈
جلایر کلک گوهر ریز کن تیز
نسفته لولو آور راه شه ریز
دعا کن بر بقای دولت شاه
که واجب آمدت درهر سحرگاه
❈۲❈
ولی عهد شهنشه کز عدالت
نه بره دید از گرگی عداوت
نموده جای گه در چنگل باز
همان صعوه شده با باز هم راز
❈۳❈
به عهد او شبان میش گرگ است
دل غمگین برش جرم بزرگ است
همه اهل ممالک شادمانند
دعاگوی شه و این خانمانند
❈۴❈
ز بعد از نعت او سوی حکایت
بکن عرض این حکایت از بدایت
بگو یک داستانی تازه و نغز
برون آور ز معنی سخن مغز
❈۵❈
دو دولت چون که عهدش تازه گردید
مسرت های بی اندازه گردید
چو عهد دوستی بستند با روس
نمانده در کف حاسد جز افسوس
❈۶❈
ولی عهد سخن سنج نکو رای
چو در میدان صلح روس زد پای،
صلاح دولتش در صلح دیده
قرار صلح نوع خوب چیده
❈۷❈
ز هر سو یک امینی، خیرخواهی
به میدان خرد پیموده راهی
جهان دیده، هنرور، آگه از کار
بدیده گرم و سرد چرخ دوار
❈۸❈
یکی از نسل خیر المرسلین بود
یکی از ملت عیسی به دین بود
مقابل حق و باطل گشت با هم
چو روز و شب به معنی بوده توام
❈۹❈
یکی از دولت ایران سخن گفت
یکی از شاه روس در انجمن گفت
نشستند و بگفتند و شنیدند
طریق صلح نوعی خوب چیدند
❈۱۰❈
یکی از جانب شاه و ولی عهد
شقوق صلح گفت و کرد این عهد
مسیحائی قبول از دولت روس
نموده طبل شادی کوفت بر کوس
❈۱۱❈
یکی جشنی به پا شد اندر آن روز
که شد بر هر دو جانب عید نوروز
نوشتند صورت تقریر این کار
ز آب زر به هم دادند طومار
❈۱۲❈
مفاسد قطع گشت و صلح واقع
به هر جانب نوشتند این وقایع
همه آسوده شد اهل دو دولت
برون رفت از همه دل ها عداوت
❈۱۳❈
یقین است صلح به تر باشد از جنگ
یکی از جهل خیزد یک ز فرهنگ
ولی عهد اهتمام این بفرمود
که باشد خیر هر دو جانب و سود
❈۱۴❈
شه روسی چو شد ممنون این کار
فرستاد او یکی ایلچی مختار
به اعزاز شهنشه سوی ایران
بیامد با مشقت ها به طهران
❈۱۵❈
به همراهش بسی از هدیه داده
که باب دوستی را او گشاده
برادر وار نامه از سر مهر
نوشته بهر این هر دو مه و مهر
❈۱۶❈
اگر صد شکر گویم اندک آید
که این دولت و آن دولت یک آید
ولی این کار از شه زاده دانم
ولی عهد شه آزاده دانم
❈۱۷❈
چو قدر او از این پس بیش باشد
چه خوش عهد وچه خوش اندیش باشد
غرض ایلچی نموده طی این راه
ز شاه روس نامش شد شهنشاه
❈۱۸❈
شرفیاب حضور شاه گردید
همه مقصود او دل خواه گردید
شهنشه کرد او را لطف بسیار
که مهمان بود و هم ایلچی مختار
❈۱۹❈
بلی ایلچی ذوالقدر و مقام است
که این قانون همیشه مستدام است
سپردش پس به یک مرد نکوئی
تعارف دان، یک فرخنده خوئی
❈۲۰❈
که مهمان است در پیش شه روس
به این جا آمده چون هست جاسوس
به مهمان داریش گفت: آن چه باید
سرموئی تعارف کم نشاید
❈۲۱❈
بباید نوع خوبی کرد رفتار
که راضی پس رود نادیده آزار
همه گفتند جان راهش ببازیم
چو امر شه شد او را بر نوازیم
❈۲۲❈
امین الدوله کرد عرض این : شهنشاه
کمین بنده بداند رسم هر راه
هر آن چیزی که باید کرد شاید
کنم کاری به او کز کس نیاید
❈۲۳❈
کنم آن خدمتی کز قاف تا قاف
نکرده بهر ایلچی هیچ اصناف
نباشم ساعتی منفک ز حالش
که آید فکر دیگر در خیالش
❈۲۴❈
شهنشه خاطر آسوده و شاد
از این بابت چرا آرید در یاد
نه مامورم به خدمت های کلی
شود بر خاطر پاکت تسلی
❈۲۵❈
کنم یک خدمتی شایست او را
هر آن چیزی رود بایست او را
جدا شه زادگان را شاه فرمود
که: باید او شود از جمله خشنود
❈۲۶❈
مبادا خاطرش رنجیده گردد
ز اطوار کسی غم دیده گردد
نمودند عرض: کای شاه جوان بخت
جهان بانت ترا هم تاج و هم تخت
❈۲۷❈
چه حاجت این همه تاکید بسیار
نه ما این بندگان باشیم و هشیار
چنان او را نوازش ها نمائیم
در مهر و وفا بروی گشائیم
❈۲۸❈
که هر کس پرسدش از آخر کار
زبان یک باره بندد او ز گفتار
نباشد قدرتش لا ونعم را
نگوید شکوه ای از بیش و کم را
❈۲۹❈
غرض چندی برفت از این حکایت
که کرده بعضی از ایلچی شکایت
پس آن که گشت یک غوغای عامی
به هم افتاده در هم خلق خامی
❈۳۰❈
بسی الواط و عامی بر سرش ریخت
که زان غوغا به خاک و خون در آمیخت
چهل پنجاه کس کشتند ز اهلش
شمردند این عمل را هیچ و سهلش
❈۳۱❈
چو بعضی بخردان را این خبر شد
به سر خاک از ندامت ره سپر شد
خبر دادند خاصان خدمت شاه
ز قتل ایلچی زان خلق گم راه
❈۳۲❈
همه شه زادگان افکنده سر پیش
ز خجلت پیش شاهنشه ز تشویش
کامنت ها