نظام قاری:به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
❈۱❈
در جواب آن
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
❈۲❈
که افتاده بر وی تخته بر آبی چو سنجابم
بجان خرقه شیخان و عمر جامه منبر
که با سجاده ام همره چو رو درروی محرابم
بقدر تخت و جاه کت که باشد از خسیسی کر
❈۳❈
بخار بور یا در فرش از زیلوجه برتابم
بشام چشم بندو صبح جادو کز غم دستار
نه روز آرام میگیرم نه شب یکلحظه میخوابم
ببحر حبر و گرداب خشیشی کز فراق صوف
❈۴❈
بسان رختهای گازری از سرگذشت آبم
بدستار طلا دوزی و بیرمهای سلطانی
که ماه شمسی ای قاری چو کتان میبرد تابم
کامنت ها