نظام قاری:بجان آمد دل تنگم زدست عقل سرگردان بده ساقی می باقی زخویشم بیخبر گردان
❈۱❈
بجان آمد دل تنگم زدست عقل سرگردان
بده ساقی می باقی زخویشم بیخبر گردان
در جواب آن
کتان سان شد تنم بی تاب وچون موئینه مو ریزان
❈۲❈
زپار جامه سرما و فکر رخت تابستان
زمانی میخورم در بحر حبر موجزن غوطه
دمی درجامه صوف مربع میزنم جولان
چه داند چکمه را قیمت که گوئی چارپا دارد
❈۳❈
دوابی کش سقرلاط و جل خرباشدش یکسان
گرت در بقچه خاص کسی نبود طمع جامه
سجیف آسا نرانندت نیفتی خار چون دامان
باطلس فطنی از خود را کند نسبت بدان ماند
❈۴❈
که از شوخی معارض میشود تن جامه باکتان
بمحراب سجاده گرسری دارم مکن عیبم
کسی گوید مسلمانرا که روی از قبله برگردان
نظامی صوف طاقینست و سعدی جامه دیبا
❈۵❈
مرقع را شمر قاری و شرب زرفشان سلمان
کامنت ها