نظام قاری:مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
❈۱❈
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
در جواب آن
چرخ سنجاب شمارو دم قاقم مه نو
❈۲❈
ایدل از راه بدین ابلق بیراه مرو
گرزنم دست در آن دگمه زر بفروشم
خرمن مه بجوی خوشه پروین بدوجو
گرد فانوس بگردان زتکلف والا
❈۳❈
گز چراغ تو بخورشید رسد صد پرتو
خام شوکن که بیابی تو ثبات از کرباس
سخن پخته پرداخته از من بشنو
زیر و بالا نگر آن خسروی والا را
❈۴❈
کاتحادی شده شیرین زنوش با خسرو
دید درزی شده از دست بدر خرمیم
گفت با اینهمه از حبچه نومید مشو
آتش قرمزی افروخته میسوزد رخت
❈۵❈
صوف کو خرقه پشمینه بینداز و برو
چشم بد دور ازان دگمه که در عرصه جیب
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
چون شود خاک تن قاری و پوسیده کفن
❈۶❈
شنوی بوی بصندوق وی از جامه نو
کامنت ها