نظام قاری:سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور (ویلبسون) ثیابا شنیدم از لب حور
❈۱❈
سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور
(ویلبسون) ثیابا شنیدم از لب حور
بگوش شه کلهی این ندا زخازن خلد
رسید کای شرف تاج قیصر و فغفور
❈۲❈
خراب چون که شد از روغن چراغ لباس
گمان مبر که بیکمشت گل شود معمور
بباب محفل تشریف دل منه که ترا
زتیمچه وزکله برکشیده اند قصور
❈۳❈
رزگوش پنبه برون آرای گتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور
بسی نشیب و فرازت بره چوکفش و کلاه
زتنگنای قبا تا بجا مه کاه قبور
❈۴❈
بر حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور
زنیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت برتن خود شرب زرفشان زنبور
❈۵❈
گشاده بر رخ کمخاست دیده الجه
بدان دلیل که این ناظرست وان منظور
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
زکتم غیب که میآورد بصدر صدور
❈۶❈
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم زمخفی بظهور
به بند هیکل مصحف که کرد ابریشم
روا که داشت دگر ره بتاره طنبور
❈۷❈
چو کفش راست یقین پایه فتادن خویش
برآمدن بسر منبرش بود زغرور
مقرر است برختی که چند دست رود
بهیچ روی تغیر نمیشود مقدور
❈۸❈
چو در محاصره پشه خانه بتموز
زکندلان بچه نمرودسان شوی مغرور
سیه کلیمی شده سفید روئی بیت
دو آیتند بهر دو خطی بمی مسطور
❈۹❈
اگر چه شاهد والا بپرده میدارند
زمردمش نتوانند داشتن مستور
چراغ اطلس گلگون بجامه دان شمعی است
که آفتاب بپروانه خواهد از وی نور
❈۱۰❈
بملک رخت سقرلاط پادشا آمد
امیر ارمک و صوف مربعش دستور
قطیفه از شرفست آفتاب رخت ولی
بیمن رخت شهان گشت در جهان مشهور
❈۱۱❈
چو گز بچوب در آید بمعرض کرباس
قیاس کار زاستاد کیریا مزدور
برای لشگر سرماست قلعه جبه
که دارد از یقه و جیب کرد خندق وسور
❈۱۲❈
مثال تاج بدستار و بر سر آن مسواک
چو موسی است و عصا کو برآمدست بطور
اگر چه تالب گورست خوردنی همراه
لباس نیست زتو دور تابیوم نشور
❈۱۳❈
بگوش وصف در کوی جامه ای قاری
برهنه راست بسی به زلولو منشور
حسود کوز شکم دائما سخن کفتی
بداد پشت که دارم بدست تیغ سمور
❈۱۴❈
بروزه نیست مرا غیر غصه جامه
مگر بعید کنم دل زخرمی مسرور
بود که دامن رختی زنو بدست آرم
بعهد باذل تشریف محفل جمهور
❈۱۵❈
قضا دثار شریعت شعار علم اثات
خزینه حکم و نقد علم را گنجور
بریده برقد او رخت سروری و حسب
چنانچه نیست باندامترازان مقدور
❈۱۶❈
طراز آستی شرع رکن دین(مسعود)
که هست دامن جاهش بری زکرد فتور
بمسندش بنهادست متکا خورشید
بهرکجا که مشرف ازوست صدر صدور
❈۱۷❈
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقه باز پس افتاده بهر جمع امور
بطیلسان چه کند فخر مشتری کاورا
سپهر کرده بسجاده داریش مامور
❈۱۸❈
توئی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور
زکوی جیب کمالت کهی که شرح دهم
بود بگوش در استاده لولوی منشور
❈۱۹❈
میان اهل عمایم سرآمدست چوتاج
چو موزه هرکه درین آستانه کرد عبور
ترا علم چو بقاضی القضاه میکردند
نبود رایت آفاق این سرادق نور
❈۲۰❈
گهی که اطلس رای تو روی بنماید
چو کرد پنبه بود مهر بر مثال ذرور
فکنده ببردهی جامه از خیر
برون کشیده دگر از تنش لباس شرور
❈۲۱❈
نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت
جفای ماه زکتان بعدل کردی دور
زحکم تست که والابسان دستاری
ز احترام ببندند بر سر منشور
❈۲۲❈
همیشه تا که ببر صوف وارمکست و کتان
لباس عیدی و رخت بهار و جامه سور
تریز جامه عمرت سجیف سر مد باد
بدر ز آن عدد بخیها سنین و شهور
کامنت ها