نظام قاری:ز پرتو علم خلعت مغرق خور سحر شد آستی و دامن جهان پرزر
❈۱❈
ز پرتو علم خلعت مغرق خور
سحر شد آستی و دامن جهان پرزر
رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود
نمود اطلس خانبالغی زشوکت و فر
❈۲❈
بتخت کت چوبر آمد نهالی زر بفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر
فش عمامه در آمد باحتساب رخوت
براند دره بنهی محرمات دگر
❈۳❈
بگو بصوفی صاحب سماع زردک پوش
که نوکسیت نخواهد خرید کهنه مدر
ملاف باقلمی ای لباس آژیده
بر وی کار چو افتاد بخیه ات یکسر
❈۴❈
بکازر ار بودت پیرهن ضرورت دان
یکی دگر که بود لازمت زخشک وزتر
کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش
بود بآب و علف گشته مفتخر چون خر
❈۵❈
سپرد راه دوئی موزه زان بپا افتاد
کلاه زد دم وحدت ازان بود بر سر
قوی عجب بود از گندکان اسپاهان
حریر وار چنین نرم زوده در بر
❈۶❈
چو باد بیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده زردک بمرشدی اشهر
کشان بپای بت دلرباست دامن شرب
بدانطریق که طاوس میکشد شهپر
❈۷❈
کنون که وقت حصیرست و بوریا بزمین
چه شد که سبزه بزیلو فکندنست سمر
گلست و لاله چو والای سرخ و اطلس آل
لباس شاهد باغ و شکوفه اش چادر
❈۸❈
کشید سرو سهی پادرازتر زگلیم
عبای سبز حنینی ازان شدش در بر
ز خرده گیری گل دان قبای تنگ شکفت
که بر زمین کشد از حیف دامن پر زر
❈۹❈
چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس بگلستان بنگر
نگر بگونه والای زرفشان کبود
چو آسمان که بتابد از و بشب اختر
❈۱۰❈
بجان خشیشی سنجاب ما طلب دارد
یکی که باشدش از گرم و سرد دهر خبر
چوشه کلاه دمی گوش باش و ین سخنان
که در حکایت رختست یادگیر از بر
❈۱۱❈
مثال جامه بکاغذ سفید نامه شوی
ازین حدیث میان بندشان زشیر و شکر
شنیده توبسی قصه سلحشوران
بحرب دیده دلیران بجبه و مغفر
❈۱۲❈
ازین نمط که بود پوستین و رخت بهار
خصومتی بمیانشان که داده است خبر
ربود قاقم که باد و بیدمشک صفت
بچوب گیرمت ار پوستین کنی در بر
❈۱۳❈
چنان میان کتان و حریر گل یاریست
که هیچ موی نکنجد میانشان دیگر
کامنت ها