نظام قاری:بهار آمد و کتان بجنک مویئنه کشید از سپه خویشتن تمام حشر
❈۱❈
بهار آمد و کتان بجنک مویئنه
کشید از سپه خویشتن تمام حشر
نوشت نامه باتباع خویشتن مخفی
که رخت حزم بپوشید هان زهر کشور
❈۲❈
که پوست پوش ددی چند بهر کینه ما
دوان بدامن خارای کوه بسته کمر
فتاده از یقه واپس قفاخور همه خلق
بزیر جامیها دائما یکی بزبر
❈۳❈
وجودما که چو تا رقصب ضعیف شده
فکنده دور زاطلس رخان والابر
اگر باسم کفن زنده مان بگور کنند
هزار بار به ازدوری از بر دلبر
❈۴❈
بغیر روسی و کتان ورختهای نفیس
چه چیز همره او شد بگور تا محشر
قسم بداد بسی پاره در زبان شمط
که گرعزا بودت پیش زین غزامگذر
❈۵❈
نرفته است چو در جامه شان زما اشنان
عجب مدار که شویندمان بخواری سر
زکیسه همه را کرد کیسها فربه
زصاحبی همه را ساخت صاحب زیور
❈۶❈
زروم و چین و خطا و بلاد هندستان
قماشهای عجب آمدند جمله بدر
علم بدوش و میان بندها برآورده
زبیتشان همگی جامهای فتح ببر
❈۷❈
نشسته بر فرس صندلی یکی چون خان
یکی برابرش مفرش سوار چون قیصر
یکی زشیب دمشقیش گر ز چون قارن
یکیش تیغ زترک کلاه چون نوذر
❈۸❈
یکی زره ببراز تسملو در افکنده
یک از قواره جیبش به پیش روی سپر
زعقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کروفر
❈۹❈
فکنده تیر خصومت در آنمیانه گزی
بدست کرده کتکها زکاستر اکثر
چماق سوزن سرکوبشان زند روسی
چوکار او فتدش با چهارگز معجر
❈۱۰❈
سپید روی شدند آنهمه زچشم آویز
که بود او بمیانشان سیاهی لشکر
نبود ایلچی ایشان بغیر نوروزی
که بردنامه بایشان رساند باز خبر
کامنت ها