نظام قاری:مرا حالیست با جانان که جان در بر نمیگنجد مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
مرا حالیست با جانان که جان در بر نمیگنجد
مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
❈۱❈
در جواب او
به گرما گر شود مویینه مویی درنمیگنجد
برون از جامه کتان مرا در بر نمیگنجد
چه حالات است در تشریف هرکس درنمییابد
❈۲❈
چه اسرار است در دستار در هر سر نمیگنجد
به نزد اطلس و والا خیال شده بافی کن
که در جمع سبکروحان پریشان درنمیگنجد
تو هر عطری که میسوزی به زیر دامن جامه
❈۳❈
ز شوق سوختن آن عطر در مجمر نمیگنجد
حریف صوف و کمخایم ندیم حبر و خارایم
مَحامِدگوی والایم سخن دیگر نمیگنجد
اگر باشد نهالی نرمدست و جامه خواب شرب
❈۴❈
تفت از خرمی زیبد که در بستر نمیگنجد
ز بس رخت زمستانی که قاری در بر آورده
به هر بابی که در میآید او بر در نمیگنجد
کامنت ها