نظام قاری:نرم دست گلی زصوف کیا غنچه سان گشت در قبا پیدا
❈۱❈
نرم دست گلی زصوف کیا
غنچه سان گشت در قبا پیدا
با یکی دایه بالباس کفن
ناتوان و ضعیف و بی سر و پا
❈۲❈
همچو آدم که برگ بودش رخت
چون برون شد زجنه الماوا
پرده واری جو عنکبوت تنید
سخن از پرده میکنم املا
❈۳❈
که در آمد بجامه اطلس
که بر آمد بشیوه والا
گاه دیبای هفت رنک نمود
کاه در جلوه آمد از کمخا
❈۴❈
یکزمان در خیال تشریفی
یکزمان مانده در به بند قبا
یکزمان بحر پر زموج چو حبر
گاه کوه ثبات چون خارا
❈۵❈
گه عیان شد بخلعت دکله
گه نهان شد بجار قب طلا
گاه شد آشکاره که ظاهر
در لباس محرمات عبا
❈۶❈
رفته یک لحظه در قبای قصب
کرده در صوفیان نظر بصفا
گاه در اطلس خطائی دم
زده از نقش و فکرهای خطا
❈۷❈
هم زقاف قماش آن کشور
صورت خود نموده چون عنقا
گه برنک قطیفه اخضر
بنموده چو سبزه در صحرا
❈۸❈
گه زاسکندری شده سلطان
گه زخارائی آمده دارا
یکزمان نرمدست گشت و حریر
یکزمان تافته شد و والا
❈۹❈
گه حصیری کشاد و صندل باف
گاه ترغوو قیف ولا کمخا
گاه در کردن حریر بران
زه مفتول کشف و بوسه ربا
❈۱۰❈
گاه همچون خشیشی مواج
بمثال ستارگان سما
گاه در اطلس کلاه زده
لاف ترک دو کوشی دو سرا
❈۱۱❈
گاه دررنک قرمزی چون مهر
تافته بر جهان و مافیها
گاه در چشمهای عین بقر
شده با سحر سامری یکجا
❈۱۲❈
گاه در(کنت کنز مخفیا)
شده مفتون و بد دل و شیدا
گاه در جامه رنگ آل نمود
تا شود مقترن بآل عبا
❈۱۳❈
رمز بود این قزی که قاری بافت
بر تو پوشیده گر بود آنها
سخنم در لباس معرفتست
نیست مقصودم اطلس و دیبا
❈۱۴❈
ان گل ابریشمست یعنی عشق
غرضم برگ توت هم زگیا
ترکهای کلاه توحیدست
بر سر فرد فرد از اشیا
❈۱۵❈
وان کفن پیله زو غرض عقلست
که بخود در تند ز چون و چرا
دایه انسان که بافت این تازه
تار و پود همه یک از مبدا
❈۱۶❈
زین همه جامهاست مظهر حق
برتن هریکی شده پیدا
بافتم من پلاسی از موئی
ورنه این رشته نیست جز یکتا
کامنت ها