نظام قاری:سر پیوند ما ندارد یار چون توان شد ز وصل برخوردار
❈۱❈
سر پیوند ما ندارد یار
چون توان شد ز وصل برخوردار
در جواب او
چند ار اندیشه فش ودستار
❈۲❈
این فرو پیچ و آن دگر بگذار
نیست جز بور یا بخانه مرا
(لیس فی الدار غیره دیار)
رخت بر پنبه موسم گرما
❈۳❈
(وقنا ربنا عذاب النار)
نوکری کوکه موزه ام بکشد
کو غلامی که گیردم دستار
شو فرو در دواج و سر در جیب
❈۴❈
برشده (بالعشی و الابکار)
فکر کن جبه زمستان را
پنبه غفلتت ز گوش برآر
مصرف رخت گشته نقدم و جنس
❈۵❈
رشته جامه بوده پودم و تار
از خطوط لباس مخفی ماست
این سواد بیاض لیل و نهار
بکتان و شمط بر افرازیم
❈۶❈
علم از بام این کبود حصار
وز دمشقی عمامه بربائیم
افسر از فرق گنبد دوار
چند در فکر جامه سر در جیب
❈۷❈
تا بکی ماندن به بند ازار
جز برخت نفیس در محفل
نتوان شد بصدر صفه بار
شخص را پاکی آورد حمام
❈۸❈
جامه را نازکی دهد آهار
مخفی خورد چشم بر قدمن
نرسانید جامه هموار
همچو ابنای روزگار او نیز
❈۹❈
تنگ چشمی خویش کرد اظهار
نو بپوشیم و آنزمان بخشیم
کهنه پار و خرقه پیرار
نه عجب نقره و طلا بکمر
❈۱۰❈
نیست جای تامل بسیار
در جهان هر فراخ چنبر هست
صاحب مال و درهم و دینار
ای که هستی نیازمند بره
❈۱۱❈
پوستین بره نکو ببر آر
گوی لولو بجامه کمخا
دانهای عرق بروی نگار
رخت والا و سوزن سرتیز
❈۱۲❈
خار باگل بهم بود ناچار
آفتابیست اطلس گلگون
بخیهارا بر او چو ذره شمار
ساعد آستین اطلس را
❈۱۳❈
که سجیف خشیشی است سوار
گاه بر اسب ابلق سنجاب
روی صوف مربع است سوار
ای چو چکمه دوروبسان شریت
❈۱۴❈
ترک نرمادگی بگوزنهار
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای اوزار
بنما در بساط فرش رخوت؟
❈۱۵❈
سالکان مسالک اطوار
از گل شرب و لاله والا
گلستانیست کلبه تجار
جبه بی پیرهن بدان ماند
❈۱۶❈
که بپوشی قبای بی شلوار
اینمقالت دراز چون کرباس
چند باید کشید دست بدار
خود چولازم بود بگوقاری
❈۱۷❈
جامه دوختن بقد منار
کامنت ها