قاسم انوار:بود در تبریز زیبا منظری نازنین عالمی، نیک اختری
❈۱❈
بود در تبریز زیبا منظری
نازنین عالمی، نیک اختری
رشک سرو بوستان بالای او
آفتاب آسمان لالای او
❈۲❈
چشم مستش آیتی در شان حسن
زلف شستش رایت سلطان حسن
داده بوداز لطف بیچون ذولجلال
ذات پاکش را صفات بر کمال
❈۳❈
در جوارش بود سید زاده ای
دل بدست محنت و غم داده ای
دردمندی، نامرادی، بیدلی
مست عشق،از خویشتن لا یعقلی
❈۴❈
گرد کویش دایما در روز و شب
سیر می کردی،میان سوز و تب
هر که رویش دیده بودی یک نظر
خاک پایش سرمه کردی در بصر
❈۵❈
چون بپرسیدی کسی کین حال چیست؟
این مثل می گفت و خوش خوش می گریست
هر که او دلدار ما را دیده است
هم چنان باشد که مارادیده است
❈۶❈
در میان خلق حالش فاش کرد
آه سرد و اشک گرم و روی زرد
پند دادنش قبایل هر یک ی
خود نبد سودش ز بسیار اندکی
❈۷❈
آن یک ی گفتش که :ای پاکیزه جان
باشد این معنی سیادت را زیان
گفت :عشق و مهتری نایندراست
شاه اگر آید بکوی ما،گداست
❈۸❈
آن دگر گفتش که :غافل مانده ای
وقت تحصیلست و جاهل مانده ای
گفت:یک دم نیست بی یادش دلم
این بسست ازهر دو عالم حاصلم
❈۹❈
هر که او عاشق نشد بس جاهلست
گر همه علم جهانش حاصلست
از محبت حاصل آید معرفت
داند آن کس را که باشد این صفت
❈۱۰❈
آن دگر گفتش که:بس طفلی هنوز
می کنی دعوی عشق و درد و سوز؟
گفت:هر کس را که عشق و درد نیست
نزد مردان آدمی و مرد نیست
❈۱۱❈
سال عمرش گر صد آمد،گر هزار
پیش مردانست طفل شیر خوار
آن دگر گفتش که:بدنامی مکن
پند پیران بشنو و خامی مکن
❈۱۲❈
در جوابش گفت،طفل خرده دان:
ای بصورت پیر و در معنی جوان
روزگاری در جهان گردیده ای
عشق و نام نیک هرگز دیده ای؟
❈۱۳❈
آن دگر گفتش:که آن ترک از ختاست
گرچه نیک و روست،اما بی وفاست
بس جفا کارست ترک تند خو
کشته گردی ناگهان بردست او
❈۱۴❈
گفت:حق داند که من در هر نماز
خواهم از حضرت بصد درد و نیاز
تاابد مقتول جانان حی بود
این سعادت چون منی را کی بود؟
❈۱۵❈
چون بدیدندش که بس لایعقلست
در طریق عشق کارش مشکلست
جمله برگشتند و رفتندش ز پیش
ماند تنها خسته دل با درد خویش
❈۱۶❈
گرد کوی یار می کردی طواف
از غم دنیی و از عقبی معاف
داشت قومی بد گمان در کوی یار
جمله با دعوی عشق روی یار
❈۱۷❈
عاشق بیچاره را کردند اسیر
در میان چوب و سنگ و دار و گیر
چون بدید آن فعل را زان قوم سست
در حمیتشان میان در بست چیست
❈۱۸❈
غیرتش بگرفت دامن مست وار
حملها میک رد چون شیر شکار
چون میسرشان نشد کاری بدست
معترف گشتند کین کاری بدست
❈۱۹❈
جمله بنشستند با اندوه و ناز
ما جری کردند با بیچاره ساز:
کای اسیر شهوت و نفس و هوا
میک نی بدنام مردم را چرا؟
❈۲۰❈
گفته ای از خیره پیش مردمان:
دوست میدارم فلان کس را بجان
گفت:اگر هم دوست دارم شبهه چیست؟
دشمنش در جمله تبریز کیست؟
❈۲۱❈
عاشقم،عاشق،نیم شهوت پرست
هرکه عاشق شد خود از شهوت برست
بنده حاضر بودم آنجا بر کران
ناگهان سر فتنه آمد در میان
❈۲۲❈
آنکه جنگ جمله رابود او سبب
وز غمش جان جهانی در تعب
ماهرو چون ابر نیسان میگریست
گفتم:ای جان،موجب این گریه چیست
❈۲۳❈
گفت:دارم غصه ای دردل عجب
با تو گویم قصه مشکل عجب
عمرها شد تا کسی ندهد نشان
همچو من حوری نژادی در جهان
❈۲۴❈
یوسفم در مصر جان بی اشتباه
یک زلیخا نیست در تبریز،آه!
این همه اسباب معشوقی مراست
در همه تبریز یک عاشق کجاست؟
❈۲۵❈
گفتمش :ای یوسف عیسی نفس
زین عجب تر قصه نشنیدم ز کس
عالمی از مرد و زن حیران تو
داستانها کرده از دستان تو
❈۲۶❈
شهر تبریز از صغار و از کبار
دوست میدارندت،ای زیبانگار
اندرین معنی ندارم صادقت
زانکه می بینم جهانی عاشقت
❈۲۷❈
در جوابم گفت سر و سیم تن:
عاشقند،آری،ولی بر خویشتن
جمله ما را بهر خود دارند دوست
در طریق دوستی بس نانکوست
❈۲۸❈
آنکه ما را بهر ما خواهد کجاست؟
وقت خوش بادت که خوش در خورد ماست
هر کرا با خویشتن کاری بود
نیست عاشق،خویشتن داری بود
❈۲۹❈
هر که از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخودار نیست
عاشقی در طور بو ورنگ نیست
در طریق عشق صلح و جنگ نیست
❈۳۰❈
تا تو برخود عاشقی بی حاصلی
چون فنای یار گشتی واصلی
عاشقان کز خویش ناپروا نهاند
در محبت کمتر از پروانهاند
کامنت ها