قاسم انوار:بنده را در عنفوان، دور از دیار درد غربت جمع شد با درد یار
❈۱❈
بنده را در عنفوان، دور از دیار
درد غربت جمع شد با درد یار
سال عمرم بیست، یا خود بیش و کم
نور عرفان دردلم می زد علم
❈۲❈
داشتم در کلبه احزان خویش
صحبتی باز مره اخوان خویش
سایلی پرسید ازین شوریده حال
در بیان روح ونفس و دل،سؤال
❈۳❈
نکتهایی بس لطیفم دست داد
گفتم:این راکی توان از دست داد؟
خوش نماید،گر دهم ترتیب این
نسخه ای نامش «انیس العارفین »
❈۴❈
وندر آن گویم جواب از پنج چیز
نفس و روح و قلب و عقل وعشق نیز
جمله انوار حقایق باشد آن
کاشف اسرار عاشق باشد آن
❈۵❈
محرم دلهای درویشان بود
مرهم جانهای دلریشان بود
در حقیقت دفتر دیوان راز
در طریقت سالکان را دلنواز
❈۶❈
هندو آید،هر زمان، بی مشکلی
این مبارک نسخه را هر مقبلی
یا غیاث المستغیثین،یا کریم
یا کثیر الخیر،یا رب،یا رحیم
❈۷❈
قاسم بیچاره از سر تا قدم
بی وجودت باشد از هستی عدم
چون بخود نبود وجودش کی توان
معرفت گفتن ز نفس و عقل وجان؟
❈۸❈
گر کند لطف تو تلقین وقت کار
گویدم جبریل تحسین صد هزار
کامنت ها