غزالی:بدان که دانستنی بر دو قسم است. بعضی آن است که در خیال آید چون الوان و اشکال و بعضی عقل وی را د...
بدان که دانستنی بر دو قسم است. بعضی آن است که در خیال آید چون الوان و اشکال و بعضی عقل وی را دریابد و در خیال نیاید و چون حق تعالی و صفات وی، بلکه چون بعضی از صفات تو چون قدرت و علم و ارادت و حیوه که این همه را چگونگی نیست در خیال نیاید بلکه خشم و عشق و شهوت و درد و راحت و این همه چگونگی ندارد و در خیال نیاید عقل همه را دریابد. و هر چه در خیال آید ادراک تو آن را بر دو وجه است:
یکی آن که در خیال حاضر آید چنان که گویی که در وی می نگری. و این ناقص تر است. و دیگر در چشم آید و این کاملتر است، لاجرم لذت در دیدار معشوق بیش از آن است که لذت در خیال وی، نه از آن که در دیدار صورتی دیگر است مخالف آن یا نیکوتر از آن، بلکه همان است ولکن روشن تر است، چنان که از معشوق به وقت چاشتگاه لذت بیش یابی از آن که به وقت صبح برآمدن، نه از آن که صورت می گردد ولکن از آن که روشن تر شود. همچنین آنچه در خیال نیاید و عقل آن را دریابد دو درجه دارد.
یکی آن که در خیال حاضر آید چنان که گویی که در وی می نگری. و این ناقص تر است. و دیگر در چشم آید و این کاملتر است، لاجرم لذت در دیدار معشوق بیش از آن است که لذت در خیال وی، نه از آن که در دیدار صورتی دیگر است مخالف آن یا نیکوتر از آن، بلکه همان است ولکن روشن تر است، چنان که از معشوق به وقت چاشتگاه لذت بیش یابی از آن که به وقت صبح برآمدن، نه از آن که صورت می گردد ولکن از آن که روشن تر شود. همچنین آنچه در خیال نیاید و عقل آن را دریابد دو درجه دارد.
یکی را معرفت گویند. و رای این درجه ای دیگر است که آن را رویت و مشاهده گویند و نسبت آن با معرفت در کمال روشنی هم چون دیدار است با خیال، بلکه چشم حجاب است از دیدار نه از خیال تا از پیش برنخیزد، آن مشاهده ممکن نگردد. همچنین علاقه آدمی با این تن که مرکب است از آب و خاک و مشغولی وی به شهوت این عالم، حجاب است از مشاهده نه از معرفت. و تا این حجاب برنخیزد مشاهده ممکن نگردد. و از این گفت موسی (ع) را «لن ترانی» پس چون مشاهده تمامتر است و روشنتر لابد لذت آن بیشتر همچنان که در دیدار و خیال.
و بدان که حقیقت آن است که همین معرفت است که در آن جهان به صفتی دیگر شود که با اول هیچ نزدیکی ندارد، چنان که نطفه که مردمی شود و دانه خرما که درختی شود و به کمال رسد. و با گردش بغایت روشن شود و آن را مشاهده و نظر و دیدار گویند، چه دیدار عبارت است از کمال ادراک. و این مشاهده کمال این ادارک است و برای آن است که این مشاهده جهت اقتضا نکند چنان که معرفت در این جهان اقتضا نکرد.
و بدان که حقیقت آن است که همین معرفت است که در آن جهان به صفتی دیگر شود که با اول هیچ نزدیکی ندارد، چنان که نطفه که مردمی شود و دانه خرما که درختی شود و به کمال رسد. و با گردش بغایت روشن شود و آن را مشاهده و نظر و دیدار گویند، چه دیدار عبارت است از کمال ادراک. و این مشاهده کمال این ادارک است و برای آن است که این مشاهده جهت اقتضا نکند چنان که معرفت در این جهان اقتضا نکرد.
پس تخم دیدار معرفت است و هرکه را معرفت نیست از دیدار محجوب است، حجابی ابدی. که هرکه تخم ندارد زرع صورت نبندد، و هرکه را معرفت تمامتر مشاهده تمامتر، پس گمان مبر که همه خلق در دیدار و لذت دیدار برابر باشند، بلکه هر کسی را بر قدر معرفت وی بود و «ان الله یتجلی للناس عامه و لابی بکر خاصه» این بود، نه آن که وی تنها بیند و دیگران نبینند، بلکه آن که وی بیند دیگران خود نبیند که آن حاصل وی بود که تخم آن معرفتی بود که دیگران نداشتند.
و آن که گفت، «فضل ابوبکر نه به نماز و نه روزه بسیار است، ولکن بدان سر که در دل وی قرار گرفته است. آن سر نوعی از معرفت است و تخم آن دیدار است، که خاصگی وی را خواهد بود. پس تفاوت دیدار خلق با آن که دیدار خلق یکی است چون تفاوت صورتها بود که در آیینهای مختلف پدیدار آید از یک صورت که بعضی کِه بود و بعضی مه و بعضی روشنتر و بعضی تاریک تر و بعضی کوژ و بعضی راست. تا بود که در کژی به جایی رسد که نیکو زشت نماید، چون صورت نیکو در پهنا و درازی شمشیر که با آن که خوش باشد نیز ناخوش و کریه بود.
و آن که گفت، «فضل ابوبکر نه به نماز و نه روزه بسیار است، ولکن بدان سر که در دل وی قرار گرفته است. آن سر نوعی از معرفت است و تخم آن دیدار است، که خاصگی وی را خواهد بود. پس تفاوت دیدار خلق با آن که دیدار خلق یکی است چون تفاوت صورتها بود که در آیینهای مختلف پدیدار آید از یک صورت که بعضی کِه بود و بعضی مه و بعضی روشنتر و بعضی تاریک تر و بعضی کوژ و بعضی راست. تا بود که در کژی به جایی رسد که نیکو زشت نماید، چون صورت نیکو در پهنا و درازی شمشیر که با آن که خوش باشد نیز ناخوش و کریه بود.
و هرکه آینه دل بدان عالم برد و تاریک بود یا کژ، آنچه راحت دیگران باشد هم آن به عینه سبب رنج وی گردد، پس گمان مبر که آن لذت که پیغامبران یابند از دیدار دیگران بیابند و آنچه عالمان یابند دیگران از عوام بیابند، و آنچه عالمان متقی و محب یابند عالمان دیگر بیابند و تفاوت میان عارفی که دوستی حق تعالی بر وی غالب بود و میان عارفی که دوستی بر وی غالب نبود، در لذت بود نه در دیدار که هردو یکی بینند که تخم دیدار معرفت است و تخم هردو برابر است، ولکن مثل ایشان چون دو کس باشد که دیدار چشم ایشان برابر بود، نیکویی را بینند ولکن یکی عاشق بود و دیگر نبود، لابد لذت عاشق بیش بود. و اگر یکی عاشق تر بود لذت وی بیشتر بود. پس معرفت در کمال سعادت کفایت نیست تا محبت با آن نبود و محبت بدان غالب شود که محبت دنیا از دل وی پاک شود. و این جز به زهد و تقوی حاصل نیاید، پس عارف زاهد را لذت کاملتر بود.
کامنت ها