غزالی:سوال: اگر کسی گوید که چون نمی کنم و همه وی می کند، ثواب از کجا بیوسم و بیابم و بدین شک نیست که...
سوال: اگر کسی گوید که چون نمی کنم و همه وی می کند، ثواب از کجا بیوسم و بیابم و بدین شک نیست که ما را ثواب از اعمال ما دهند که به اختیار بود.
جواب حقیقی آن است که تو راهگذر قدرتی و بس. و تو هیچ کس نه ای «و ما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی» آنچه کردی نه تو کردی که وی کرد، ولکن چون حرکت پس از علم و قدرت و ارادت آفرید، پنداشتی که تو کردی و سر این دقیق است و فهم نکنی. و باشد که اندر کتاب توکل و توحید بدین اشارتی رود، اما اکنون بر حد فهم تو مرا چیزی گفته آید، مسامحت کرده گیز و چنان گیر که عمل تو به قدرت توست، ولیکن عمل تو بی قدرت وارادت و علم ممکن نیست، پس کلید عمل تو این هر سه است و این هر سه عطیت حق تعالی است.
جواب حقیقی آن است که تو راهگذر قدرتی و بس. و تو هیچ کس نه ای «و ما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی» آنچه کردی نه تو کردی که وی کرد، ولکن چون حرکت پس از علم و قدرت و ارادت آفرید، پنداشتی که تو کردی و سر این دقیق است و فهم نکنی. و باشد که اندر کتاب توکل و توحید بدین اشارتی رود، اما اکنون بر حد فهم تو مرا چیزی گفته آید، مسامحت کرده گیز و چنان گیر که عمل تو به قدرت توست، ولیکن عمل تو بی قدرت وارادت و علم ممکن نیست، پس کلید عمل تو این هر سه است و این هر سه عطیت حق تعالی است.
پس اگر خرینه ای باشد محکم و اندر وی نعمت بسیار بود و تو از آن عاجز که کلید تو نداری. خازن کلید به تو دهد تو دست فراکنی و از آن نعمتها چیزی برگیری، پس حوالت این نعمتها با آن کس کنی کلید به تو داد، یا به آن که به دست فراگرفتی؟ باید بدانی که چون کلید به دست تو دادند به دست فراگرفتن را بس قدری نباشد. قدر آن را بود که کلید به تو داد و نعمت از جهت وی بود. پس همه اسباب قدرت تو که کلید اعمال است عطا از حق تعالی است، پس تعجب از فضل وی کن که کلید خزینه طاعت به تو داد و از همه فاسقان منع کرد و کلید معصیت به دست دیگران داد و در خزاین طاعت بر ایشان ببست، بی آن که از ایشان جنایتی بود، بلکه به عدل خود کرد بی آن که از تو خدمتی بود، بلکه به فضل خویش کرد.
پس هر که حقیقت توحید بشناخت هرگز وی را عجب نبود و عجب آن که عاقل درویش تعجب کند که جاهل را مالی دهد و گوید من عاقلم چرا مرا محروم کرد؟ و این قدر نشناسد که عقل بهترین نعمتهاست و آن نیز وی را داده است. اگر هر دو به وی دادی و آن دیگر را از هر دو محروم کردی به عدل نزدیک نبودی، و باشد که این عاقل که شکایت می کند، اگر گویند عقل خویش با مال وی بدل کن نکند.
پس هر که حقیقت توحید بشناخت هرگز وی را عجب نبود و عجب آن که عاقل درویش تعجب کند که جاهل را مالی دهد و گوید من عاقلم چرا مرا محروم کرد؟ و این قدر نشناسد که عقل بهترین نعمتهاست و آن نیز وی را داده است. اگر هر دو به وی دادی و آن دیگر را از هر دو محروم کردی به عدل نزدیک نبودی، و باشد که این عاقل که شکایت می کند، اگر گویند عقل خویش با مال وی بدل کن نکند.
و زنی نیکو و درویش زن زشتی را بیند با پیرایه بسیار. گوید این چه حکمت است که نعمت به زشتی که بر وی نزیبد؟ و این مقدار نداند که آن که به وی داده است بهتر است و اگر هردو به وی دادی به عدل نزدیکتر نبودی. و این چنان بود که پادشاهی یکی را اسبی دهد و دیگری را غلامی. تعجب کند که اسب من دارم چرا غلام به دیگری می دهد؟ این از جهل است و از این بود که داوود (ع) یک بار گفت، «بار خدایا! هیچ شب نیاید که نه یکی از آل داوود تا روز نماز کند و هیچ روز نیاید که نه یکی روزه دارد». وحی آمد که ایشان را این از کجا آید اگر توفیق من نبود؟ اکنون تو را یک لحظه به خود بازگذارم. چون به وی بازگذاشت آن خطا برفت که اندر همه عمر حسرت و ندامت آن بود. و ایوب (ع) گفت، «بار خدایا! این همه بلا بر من ریختی و یک ذره هوای خویش بر مراد تو اختیار نکردم». میغی ناگاه پدید آمد و از آن منادی شنید به ده هزار آواز که آن صبر تو از کجا آمد؟ چون بدانست پاره ای خاکستر بر سر کرد و گفت، بارخدایا! از فضل تو بود و توبه کردم». و حق تعالی همی گوید، «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته مازکی منکم من احد ابدا ولکن الله من یشاء» «اگر نه فضل ما بودی هیچ کس را به پاکی خود راه ندادیمی تا به کاری دیگر رسد»، و رسول (ص) از این گفت که هیچ کس به عمل خویش به نجات نرسید. گفتند، «و نه تو؟» گفت، «و نه من الا به رحمت حق تعالی». و از این بود که بزرگان همی گفتند کاشکی ما خاکی بودیمی و یا خود نبودیمی، پس کسی که این بشناسد وی خود به عجب نپردازد.
کامنت ها