غزالی:بدان که گروهی را جهل به جایی باشد که عجب آورند به چیزی که آن بدیشان نیست و به قدرت ایشان تعلق...
بدان که گروهی را جهل به جایی باشد که عجب آورند به چیزی که آن بدیشان نیست و به قدرت ایشان تعلق ندارد، چون قدرت و جمال و نسب. و این جهل است هرچه تمامتر، چه اگر عالم و عابد گوید که علم من حاصل کردم و عبادت من کردم، خیال او را جای هست اما این دیگر خود حماقت محض است. و کس بود که عجب به نسب ظالمان و سلاطین کند و اگر ایشان را بینندی که در دوزخ به چه صفت باشند و اندر قیامت که خصمان بر ایشان استخفاف کنند، از ایشان ننگ دارندی. بلکه هیچ نسب شریفتر از نسب رسول (ص) نیست و عجب بدان باطل است و عجب گروهی بدانجا رسد که پندارند که ایشان را خود معصیت زیان ندارد و نخواهد داشت و هرچه خواهند همی کنند و این مقدار ندانند که چون خلاف جد و پدر خود کند نسب خود از ایشان قطع کرده باشند و ایشان شرف در تقوی و در تواضع دانستند نه در نسب و هم از نسب ایشان کسانی بودند که سگان دوزخ بودند.
و رسول (ص) منع کرد از فخر و نسب و گفت، «همه از آدم اند و آدم از خاک». و چون بلال بانگ نماز کرد، بزرگان قریش گفتند، «این غلام سیاه را چه محل بود که این وی را مسلم بود؟» این آت بیامد که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم». و چون این آیت فرود آمد که «و انذر عشیرتک الاقربین» فاطمه رضی الله عنه را گفت، «یا دختر محمد! تدبیر خود کن که فردا من تو را سود ندارم» و صفیه را که عمه وی بود گفت، «یا عمه محمد! به کار مشغول شد که من تو را دست نگیرم». و اگر خویشان را قرابت وی کفایت بودی بایستی که فاطمه را از رنج تقوی برهانیدی تا خوش همی زیستی و هردو جهان وی را می بودی.
و رسول (ص) منع کرد از فخر و نسب و گفت، «همه از آدم اند و آدم از خاک». و چون بلال بانگ نماز کرد، بزرگان قریش گفتند، «این غلام سیاه را چه محل بود که این وی را مسلم بود؟» این آت بیامد که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم». و چون این آیت فرود آمد که «و انذر عشیرتک الاقربین» فاطمه رضی الله عنه را گفت، «یا دختر محمد! تدبیر خود کن که فردا من تو را سود ندارم» و صفیه را که عمه وی بود گفت، «یا عمه محمد! به کار مشغول شد که من تو را دست نگیرم». و اگر خویشان را قرابت وی کفایت بودی بایستی که فاطمه را از رنج تقوی برهانیدی تا خوش همی زیستی و هردو جهان وی را می بودی.
اما اندر جمله قرابت را زیادت امیدی است به شفاعت وی، ولکن باشد که گناه چنان بود که شفاعت نپذیرد و نه همه گناهی شفاعت پذیرد، چنان که حق تعالی گفت، «و لایشفعون الالمن ارتضی» و فراخ رفتن به امید شفاعت همچنان بود که بیمار احتما نکند و هر چیز همی خورد بر اعتماد آن که پدرم طبیب استادی است او را گویند بیماری باشد که چنان گردد که علاج نپذیرد و استادی طبیب سود ندارد. باید که مزاج چنان بود که طبیب آن را علاج تواند کرد.
و نه هرکه با نزدیک ملوک محلی دارد همه گناه را شفاعت تواند کرد، بلکه کسی که ملک وی را دشمن دارد شفاعت هیچ کس نپذیرد و هیچ گناهی نبود که نتواند بود که سبب مقت باشد که خدای تعالی سخط خویش اندر معصیت پوشیده بکرده است. باشد که آنچه کمتر دانی سبب مقت آن بود، چنان که حق تعالی گفت، «و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم شما آسان همی گیرید و به نزدیک خدای تعالی بزرگ است» و همه مسلمانان را نیز امید شفاعت هراس عجب برنخیزد و با هراس عجب فراهم نیاید، «والله اعلم و احکم».
و نه هرکه با نزدیک ملوک محلی دارد همه گناه را شفاعت تواند کرد، بلکه کسی که ملک وی را دشمن دارد شفاعت هیچ کس نپذیرد و هیچ گناهی نبود که نتواند بود که سبب مقت باشد که خدای تعالی سخط خویش اندر معصیت پوشیده بکرده است. باشد که آنچه کمتر دانی سبب مقت آن بود، چنان که حق تعالی گفت، «و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم شما آسان همی گیرید و به نزدیک خدای تعالی بزرگ است» و همه مسلمانان را نیز امید شفاعت هراس عجب برنخیزد و با هراس عجب فراهم نیاید، «والله اعلم و احکم».
کامنت ها