غبار همدانی:هرکه خو با دلبر ترسا گرفت در خرابات مغان مأوا گرفت
❈۱❈
هرکه خو با دلبر ترسا گرفت
در خرابات مغان مأوا گرفت
هرکه چون مجنون به لیلی داد دل
پوست پوشید و ره صحرا گرفت
❈۲❈
ناوک مژگان آن ابرو کمان
چون روان در عضو عضوم جا گرفت
ذزِه را خورشید رخشان در کنار
گر گرفت از همّت والا گرفت
❈۳❈
این تن خاکی به خاک افکن که دزد
راه کی بر مَرد بی کالا گرفت
کار سهل عاشقان جان بازیست
کار عشق از این جهت بالا گرفت
❈۴❈
خرّم آن مولا که مولایی خویش
ترک کرد و خدمت مولا گرفت
گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن
رخت بست و عزلت عنقا گرفت
❈۵❈
چشم خون پالای اهل دل غبار
گوهری داد از کف و دریا گرفت
کامنت ها