غبار همدانی:هرکه بیند عکس ساقی را به جام از می تلخش نگردد تلخ کام
❈۱❈
هرکه بیند عکس ساقی را به جام
از می تلخش نگردد تلخ کام
چون نمیدانی که تیر انداز کیست
لاجرم از زخم مینالی مدام
❈۲❈
در چراغ عقل نبود آن فروغ
کآدمی را وارهاند از ظلام
هم مگر خورشید عشق آرد به روز
یا فروغ جام این تاریک شام
❈۳❈
من دوای درد خود دانسته ام
از کف ساقی شراب لعل فام
شاهباز دست شه بودم که بست
حلقۀ زلف تو پایم چون حمام
❈۴❈
بوسه و دشنام را یک یک بده
تا بدانم زان دو شیرین تر کدام
شِکّر از نِی کسب شیرینی نکرد
چاشنی از لعل جانان کرده وام
❈۵❈
سر نزد هرگز به سعی باغبان
سروی از بستان بدینسان خوشخرام
جز مِی مردافکن عشق غیور
عقل سرکش را که خواهد کرد رام
❈۶❈
باده میباید بدین شکرانه خورد
که به زاهد شد می گلگون حرام
ساقیا زان شیشه ام جامی بیار
تا زنم بر سنگ شیشۀ ننگ و نام
❈۷❈
می فروش از ذوق می آگه تر است
هیچ کس جز جم نداند سرّ جام
می ندانم وصل و هجران از چه روست
آنقدر ناپایدار و مستدام
❈۸❈
عاشقان را گر نبود امید وصل
عمر را با هجر کی بودی دوام؟
کامنت ها