قدسی مشهدی:تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست
❈۱❈
تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست
صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست
غم هجوم آورد و من در فکر بیسامانیام
میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست
❈۲❈
هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم
گر بود بیگانه باد شرطه طوفان آشناست
عمرها شد حسرت چاک گریبان میکشم
با وجود آنکه دستم با گریبان آشناست
❈۳❈
از غرور حسن ظاهر میکند بیگانگی
ورنه عمری شد به من از خویش پنهان آشناست
استخوانم حالتی دارد که چون گردد هدف
میشناسد ناوکش را زانکه پیکان آشناست
❈۴❈
دیده قدسی حسد ورزیده در راه حرم
بر کف پایی که با خار مغیلان آشناست
کامنت ها