قدسی مشهدی:رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت
❈۱❈
رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت
چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت
نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه
گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت
❈۲❈
کجاست عشق که در دیدهام نمک پاشد
که روزگار به آسودگی و خواب گذشت
به بزم شوق گر این نشاه میدهد می عشق
هزار حیف ز عمری که بیشراب گذشت
❈۳❈
نگه ز رشک به رویش نبرد ره قدسی
چو روزگار تو محروم از آفتاب گذشت
کامنت ها