قدسی مشهدی:ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا صلای گشت خزان میدهد بهار مرا
❈۱❈
ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا
صلای گشت خزان میدهد بهار مرا
سواد زلف بتان است نسخه بختم
سفیدبخت ندیده است روزگار مرا
❈۲❈
ز عشق تا شدم آسوده زارتر گشتم
فزود نشئه این باده از خمار مرا
فغان که سوختم و آستین لطف کسی
نرفت آینه خاطر از غبار مرا
❈۳❈
ز قدر مردمک چشم آفتاب شوم
به قدر ذره اگر بخشی اعتبار مرا
چو گفتمش ز چه بستی کمر به خونم گفت
کمر برای همین بسته روزگار مرا
❈۴❈
نماند آرزویی در دلم که مردم چشم
به سعی گریه نیاورد در کنار مرا
کامنت ها