قدسی مشهدی:در آتشم از چهره برافروختهای چند چون شعله ز هم سرکشی آموختهای چند
❈۱❈
در آتشم از چهره برافروختهای چند
چون شعله ز هم سرکشی آموختهای چند
روشن نشود بخت ز جمعیت داغش
در سینه دلم ساخته با سوختهای چند
❈۲❈
ریزند به سر خاک، پی صید ضعیفی
چون دام به هم، چشم تهی دوختهای چند
چون جلد کتابند، بغل کرده پر اجزا
یک حرف ز صد سطر نیاموختهای چند
❈۳❈
قدسی مکن از اهل زمان شکوه، چه داری
چشم خوشی از ناخوشی آموختهای چند؟
کامنت ها