قدسی مشهدی:دلم به عشق فسونساز برنمیآید زبان به گفتن این راز برنمیآید
❈۱❈
دلم به عشق فسونساز برنمیآید
زبان به گفتن این راز برنمیآید
چه شد شکفتگیام گر ز پرده بیرون است؟
چو گل ز خندهام آواز برنمیآید
❈۲❈
نبسته بال مرا کس، ز ناتوانی خویش
پرم ز عهده پرواز برنمیآید
شدم ز گریه بیاختیار، شهره شهر
کسی به پرده در راز برنمیآید
❈۳❈
حیات یک نفس است ای جوان غنیمت دان
که این نفس چو رود، باز برنمیآید
چه شد که دوخته صوفی ز هر دو عالم چشم؟
به عارفان نظرباز برنمیآید
❈۴❈
کم از تکلم لب نیست عشوه نگهش
فسون، که گفت به اعجاز برنمیآید؟
مگر شنیده که خاک رهم، که باز امروز
ز خانه آن بت طناز برنمیآید؟
❈۵❈
ز سرّ آبلههای دلم که را خبرست؟
ازین صدف، گهر راز برنمیآید
به صبح وصل نیفتی غلط، که در شب هجر
ستارهای غلطانداز برنمیآید
❈۶❈
ازین که قامت افلاک شد چو چنگ، چه سود
چو نغمه خوش ازین ساز برنمیآید
کامنت ها