قدسی مشهدی:سوزم همیشه از نفس آتشین خویش چون شمع ایستادهام، اما به کین خویش
❈۱❈
سوزم همیشه از نفس آتشین خویش
چون شمع ایستادهام، اما به کین خویش
ظاهر شود ز درد سر اکسیر سازیام
صندل کنم ز بس که طلا بر جبین خویش
❈۲❈
از شوق دامنت همه تن دست گشتهام
چون شمع میکشم نفس از آستین خویش
شهرت به تازهساختن داغ یافتهام
هرکس برای نام خراشد نگین خویش
❈۳❈
روی ترا من از همهکس پیش دیدهام
امّیدوارم از نظر پیشبین خویش
از شرم آنکه کینه چرا پیشه کردهام
افشاندهام گره چو عرق بر جبین خویش
❈۴❈
با چرا به مهر نیاری شبی به روز
شاید ز روزگار بگیریم کین خویش
ملک دلم خراب نگردد، که بینزاع
داغ تراش کشیده به زیر نگین خویش
❈۵❈
گر آستین به دیده رسانم شب فراق
دریای خون روان کنم از آستین خویش
تا برگزیدهایم ترا از جهانیان
یک دم نبستهایم لب از آفرین خویش
❈۶❈
دین، دین دلبرم بود و کفر، کفر عشق
هرگز نداشتم خبر از کفر و دین خویش
کامنت ها