قدسی مشهدی:خضر اگر آب حیات آورد، خون دانستهام هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
❈۱❈
خضر اگر آب حیات آورد، خون دانستهام
هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود
هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانستهام
❈۲❈
دید اندک گرمیای از غیر، از من پا کشید
دوست از دشمن نمیداند، کنون دانستهام
تا دماغم را سر زلفت پریشان کردهاست
عقل اگر کردهست تدبیری، جنون دانستهام
❈۳❈
از دل من بهر دلهای دگر غم میبری
از دلم این غم نخواهد شد برون، دانستهام
با غم دنیا، غم دوری ندارد نسبتی
میکند قدسی مرا این غم زبون، دانستهام
کامنت ها