قدسی مشهدی:طبعم ز باده چون گل سیراب روشن است آیینه من است که از آب روشن است
❈۱❈
طبعم ز باده چون گل سیراب روشن است
آیینه من است که از آب روشن است
رفتی ز دیده لیک نرفتی ز دل برون
من تیرهروز و خانه ز مهتاب روشن است
❈۲❈
با آنکه در چراغ دو عالم نمانده نور
آتش هنوز در دل احباب روشن است
جز کشتن آرزو نبود گوسفند را
مضمون این ز خنجر قصاب روشن است
❈۳❈
در عشق، نفی عقل همین ما نکردهایم
چندین هزار نکته در این باب روشن است
می ده که چون صراحی و ساغر در انجمن
چشم و دلم به نور می ناب روشن است
❈۴❈
نگذاشتند بر در بتخانه که امشبم
فانوس دل به گوشه محراب روشن است
تا صبحدم به راه خیال بتان مرا
شب چون چراغ دیده بیخواب روشن است
❈۵❈
حرف دروغ صبر ز قدسی مکن قبول
کآثار صبرش از دل بیتاب روشن است
کامنت ها